برف...


هی تو وبلاگهاتون از برف می نوشتین و من هی می رفتم پشت پنجره خونه و دنبال برف می گشتم ولی دریغ...


حالا اما دیگه دنبال برف نمی گردم چرا که توی دلم داره برف می باره...


ساچلی نازنینم خدا رحمت کنه همسرت رو...

 

نظرات 11 + ارسال نظر
ماه مون یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 13:16

وای مستانه چی میگی
یخ کردم
خدا بهش خیلی صبر بده
وای وای

بانوی باران یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 13:44

باورم نمیشه

اگرچه که شوهرش طفلی از این همه درد راحت شد
بیماری خیلی بده
عمه های من هم سرطان داشتند و یکیشون خیلی غیر منتظره رفت و چه کرد غمش با همه فامیل

اما طفلی ساچلی
خدا صبرش بده

فیروزه یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 15:34

وای تمام تنم یخ کرد متاسفم =((

ماجراهای مریمی یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 16:40 http://merrymiriam.persianblog.ir/

وای

خانومی یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 18:53 http://khanoomi.blogsky.com/

واقعا....چیزی برا گفتن ندارم جز اشک و آرزوی صبر

رویا دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 07:37 http://ahoyekheyal.persianblog.ir

روحشون شاد.خدا به همسرشون صبر عطا کنه.

گل نسا دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 10:31


روحشون شاد :(

خانمه سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 14:24

ای خدااااااا.
انگار همین دیروز بود که با اون همه عشق و علاقه با هم ازدواج کردن.خدا رحمتش کنه.باورم نمیشه.
فقط خدا میدونه که ساچلی چی میکشه

مگهان یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 15:28


دقیقا تو روزایی که من منتظر برف بودم فقط سرماش اومد سمتم.....مرگ همسر ساچلی داغونم کرد...
اون همه عشق...چقدر زود تموم شد فرصت زندگی با همشون.................

ییلاق ذهن دوشنبه 4 دی 1391 ساعت 13:35

دلم خون شد بمیرم براش

صدا سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 21:17

خدای من چه اتفاق غیر منتظره ای . خدا رحمتشون کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد