علی رو نشوندم روبهروم. بهش میگم امروز می خوایم بریم بیرون. ولی تو بگو کجا بریم که دوست داشته باشی و اذیت نشی. بعد یه لیست از جاهایی که می تونیم بریم رو شمرده شمرده بهش می گم. از تره بار و پارک نزدیک خونه گرفته. تا هفت حوض و تجریش و امام زاده صالح.
قراره هر کدوم رو دوست داشت لبخند بزنه. ولی یا سر همه اش لبخند می زنه. یا سر هیچ کدومش. حالا من موندم سرگردون که کجا بریم امروز!
راستش تجربه اینکه راه دور ببرمش رو فقط با ماشین خودمون و آژانس دارم. دلم می خواد امروز با تاکسی ببرمش بیرون ببینم چی میشه ولی فکر نمی کنم جراتش رو داشته باشم و احتمالا به همین پارک نزدیک خونه رضایت میدم.
الهیییییییییی دموکراسی
سلام خانمی.خیلی وقته میخونمت.پسر من متولد مرداد 91.خوشحال میشم باهام دوست بشی تا از تجربیات هم تو وبلاگامون استفاده کنیم
حتما عزیزم. خوشحال می شم. لینکت کردم.
جاااااااااان منه آقای تصمیم گیرنده
ای جانممممممم...
خب آدم بزرگا هم گاهی دوست دارن همه جا برن گاهی دوست دارن هیچ حا نرن!
بعدم شاید محل مورد علاقش داخل اون لیست نبوده وقتی عکس العمل نداره اضافه کن
ٱخرش هم هیچ جا نرفتیم اون روز