نه ماه و نیم!


هر بار که می‌خوام نوشتن راجع به علی رو شروع کنم اولین جمله‌ای که ناخودآگاه به ذهنم میاد اینه: "علی کوچیک ما داره تند تند بزرگ می‌شه."


بعد با خودم می‌گم این رو ننویس. تکراریه. قبلا هم نوشتیش. ولی واقعیت اینه که سرعت رشد ذهن این بچه‌ها و سرعت زیاد شدن فهم و درکشون واقعا باور نکردنیه.


علی کوچیک ما الان نه ماه و نیمه است. دیگه کاملا رابطه‌اش با آدمها دوطرفه و تعاملی شده. نه تنها توی ارتباطات رودررو که توی ارتباطات تلفنی هم تمام تلاشش رو می‌کنه که احساساتش رو با حروف، جیغ و داد و خنده و ... نشون بده.


تمام وسایل خونه هم می‌تونن نقش تلفن رو بازی کنن. هر چیزی که برمی‌داره اول می‌گیره کنار گوشش یه "ادو" می‌گه و بعد مشغول بازی باهاش می‌شه.


مدت زمان ایستادنش طولانی تر شده و برای راه رفتن هم تا اونجایی که وسیله‌ای باشه که بتونه بگیرش سعی می‌کنه ایستاده راه بره و فقط جاهایی که چیزی نیست رو چهار دست و پا می‌ره.


راه باز کردن در کابینتها رو یاد گرفته و دیگه خودش درشون رو باز می‌کنه و همه چیز رو می‌ریزه بیرون و مشغول اکتشاف می‌شه.


نحوه بازی کردن با اسباب‌بازیها رو هم تا حدودی یاد گرفته. یاد گرفته که ماشینها رو روی زمین راه ببره، توپ رو بندازه برای ما و دستش رو بکنه توی چشم عروسکها!



کلی امکانات جدید توی گوشی و لپ‌تاپم کشف کرده برام. یعنی دستش رو می‌ذاره رو چند تا دگمه یهو یه صفجه باز می‌شه که تا حالا به عمرم ندیده بودم. توی گوشیم که یه چیزی رو باز کرد برام که من هرچی همه منوها رو زیر رو کردم پیداش نکردم.

باز یه بار دیگه که گوشیم دستش بود دوباره بازش کرده بود. ولی من باز هم هرچی گشتم پیداش نکردم که نکردم! حتی هی دستم رو هم گذاشتم روی صفحه و مث علی فشار دادم ولی اتفاقی نیفتاد که نیفتاد.


عاشق اینه که ازش عکس بگیری و بعد بیاد تو دوربین عکسش رو ببینه.


غذاش رو هم از حالت شل به حالت سفت تغییر دادم. یعنی یه چیزی تو مایه‌های کتلت که مواد توش نرمه کاملا ولی حالت خودش یه ذره سفته. راستش حال خودم از قیافه سوپ و آش بهم می‌خورد دیگه، گفتم شاید حال علی هم همینجوری باشه.

 

کلا خوبه دیگه! دوستش دارم خیلی.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
فیروزه شنبه 15 تیر 1392 ساعت 12:53

:*

فرنوش مور شنبه 15 تیر 1392 ساعت 13:09

قلبونش بلم

اولا چقدر این رنگ سبز بهش میاد... هزار ماشالله

بعد هم اینکه چرا ماشینش چشم و ابرو داره :))) زمان ما اینجوری نبود

هزار تا بووووووووسس

ای بابا! انقدر اسباب بازیهاشون خوشگله که آدم دلش می خواد برای خودش هم اسباب بازی بخره.

سمانه شنبه 15 تیر 1392 ساعت 13:32

چه عجب خانم خانم ها! بلاخره آپ کردی!
چشمون به در خشک شد

:دی

سمانه شنبه 15 تیر 1392 ساعت 13:41

خدا حفظش کنه...
چه جوجوی خوردنی شده

لطف داری سمانه جان

S e P i D e H شنبه 15 تیر 1392 ساعت 14:24

جیگرتو که عاشق عکس گرفتنی

:*

نانزین علیِ کوچولو که داری زود بزرگ میشی.... قدر روزهای نی نی بودنت رو بدون و همیشه پسر خوب مامانی بمون

کاش ما هم قدر بدونیم این روزا رو

شیده شنبه 15 تیر 1392 ساعت 19:22

عزیززززززممممممممم

:****

زهرا یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 06:51 http://zizififi.persianblog.ir

ماشاالله.ماشاالله.ماشاالله.خدا برات حفظش کنه...بچه ها این روزها لیسانسه به دنیا میان

مرسی زهرا جانم :)

هیما یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 10:34 http://hima77.blogfa.com

چه زود بزرگ میشن این فسقلیا
از ژستش معلومه چقدر از عکس گرفتن خوشش میاد
عزززیززم ببوسش از طرف من
این لباسش خیلی بهش میاد

کلا دوربین رو که می بینه لبخند ملیح می زنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد