دیروز زنگ زدم به دوستم ژیلا. حال و احوال و این حرفها. گفت: "هر چند وقت یه بار با زهرا (یه دوست دیگه ام) قرار می ذاریم می ریم بیرون. ولی به تو نمی گیم که دلت نخواد."
گفتم: "وا! چرا! خب بگین منم بیام."
گفت: "آخه تو استخر می تونی بیای؟"
گفتم: "نه!"
- خرید حوصله داری بیای؟
- نه.
- سینما می تونی بیای؟
- نه :(
- دیدی حالا؟
راست می گفت و نمی دونست چقدر دلم می خواد "گذشته" رو ببینم. چقدر دلم می خواد با متین "گذشته" رو ببینم.
با آقا متین؟؟؟
خب برو ببین!
مگه هنوز مامانت نمیذاره با آقا متین بری بیرون؟
من دیدمش خیلی قشنگه.
مامانمم اجازه بده متین وقت نمی کنه.
سلام مستانه جان
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com