توی حمومیم.
علی نشسته توی لگنش. دوش رو گرفته توی بغلش. خوشحال.
من نشستم پشت سرش. لیف رو کفی کردم و آروم آروم میشورمش و فربون صدقهاش میرم.
همه چی آرومه. همه چی خوبه.
ولی یهو، نمیدونم از کجا، نمیدونم چه جوری یه سوسک ظاهر میشه. بالای سرمون. با بالهای باز. چی بگم که حسم رو توصیف کنه. همه وجودم شروع میکنه به لرزیدن.
تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که علی رو بغل میکنم و حوله رو بپیچم دورش.
حالا منم و علی و در حموم و فاصلهای به اندازه یه سوسک سیاه آماده پرواز و البته یه عالمه حرف و سخنرانی توی گوشم که :" ترسهاتون رو به بچه ها منتقل نکنین."
که: " تا شیش سالگی بچه ها باید باور کنن هیچ چیز بد و ترسناکی توی دنیا وجود نداره." و ...
سوسک یک کمی از در فاصله میگیره و من به سرعت برق خودم رو از در حموم میندازم بیرون و در رو سفت میبندم و ته دلم خوشحالم که علی نفهمید چقدر ترسیده بودم.
تلفنی با خواهرم حرف میزنیم. علی داره گوش میده. قضیه رو براش تعریف میکنم. علی همین که اسم سوسک رو میشنوه و البته قیافه چندشناک من رو میبینه دست میذاره به جیغ و گریه و ثابت میکنه که ترسم رو اصلا بهش منتقل نکرده بودم.
اووووخی علیییییییی کوچولو...
بازم آفرین به تو مامان دلسوز و مطلع... همه تلاشتو کردی
قربونش برم من یعنی متوجه شد حرفاتونو که چی میگین؟
عجب مادر و پسر شجاعی
مستانه جان من برادر زادم گاهی کتاباشو پاره میکرد. زن داداشم بهش یاد داده بود کتاب پاره بشه بازم باید بخونی و به مرور چسب زدن و یاد داد که برای حفظ کتاب بعد چند وقت دیگه کتاباشو پاره نمیکرد. با دقت هم ورق میزد
علی البته کوچیکه ولی به مرور یادش بده تا قدر وسایلشو بدونه.
خیلی این ایده رو دوست داشتم. حتما به کار می برمش.
منم گاهی به این فکر میکنم .. که چطور باید بچه رو ترتبیت کرد یا رفتار کرد که ترس بهش منتقل نشه ..
و الان از سعی شما و سوسک بالدار کمال امتنان را دارم
الهی بگردم مستانه جون. منم اصلا این جور مواقع دست خودم نیست. یه بار با شوهرم تو ماشین بودیم یه عنکبوت از داخل داشت رو سقف راه میرفت. یه جیغی که زدم بماند شوهرم خودشو و ماشینو چطور کنترل کرد بماند در اولین فرصت نگه داشت مبادا وسط خیابون در ماشینو باز کنم.
البته شایان ذکره واقعا عنکبوت خیلی بزرگی بود.
الهی بگردم مستانه من هم واقعا میترسم از سوسک. از حشرات. حیوونا. خیلی سخته بخوای تظاهر کنی نمیترسی
مستانه جون سلام ...خواستم بگم من حواسم بهت هست و کلی خوشحالم که روزهای خوبی رو با پسر گلت می گذرونی ...و براتون توی این روزهای عزیز عشق و ارامش همیشگی ارزو میکنم ...نمی دونم هنوز میخونیم یا نه اما ادرس وبم عوض شده و من خودم به دوستایی که فکر میکنم ممکنه بخوننم یا قدیما میخوندنم دارم خبر میدم . تو سومین نفری ... :)
سوسک واقعا ترس نداره...چندش داره فقط..
من کلا از این چیزا نمی ترسم..ترسم فقط از توهماتمه..
حاج خانم توی این شبا دعا کنید ما رو هم...
علی نشسته توی لگنش. دوش رو گرفته توی بغلش چقد قشنگ
خب چیه سوسک ترس داره دیگه :|
بچه های باهوش!
هی وااااااااااااای از دست این سوسکا با این حضور پر رنگشون ، آخه خدای من داشتی خلق می کردی شرمنده خیلی ببخشیدااا به ما نمیرسه تو کارتون فوضولی کنیم ولی خب یه خورده شکیل تر ملوس تر اصلا روشن تر :(((((((
چی می شد آخه :|
راستی مسی جان اون عکسی که تو وبم گذاشتم یعنی این
http://s4.picofile.com/file/7868260749/book6546496749874.jpg
از وب قاب عکسه توئه؟ یادم نمیاد اگه آره بهم بگو منبعش رو ثبت کنم
این عکس رو منم از اینترنت برداشته بودم. منبعش رو هم یادم نیست
سلام دوست عزیزوبلاگ جالبی بود÷سرتون خیلی نازه خداحفظش کنهلطفابه وب من هم سربزنیدونظرتونوبگیداگه مایل به تبادل لینک بودیدخبرم کنیدممنونم