سرخوردگی!


دیشب ساعت دوازده بود فکر کنم. بلکم بیشتر. هرچی تلاش کرده بودم بخوابونمش موفق نشده بودم. بی خیال شده بودم و خودم خوابیده بودم و علی هم توی خونه تاریک واسه خودش قدم می زد و بازی می کرد. یه لحظه خوابم برده بود. از خواب پریدم دیدم کنارم نشسته و هی می گه ما ما ما ما ما ....

  

خوشحال شدم که بالاخره مامان گفتن رو هم یاد گرفت. توی تاریکی چشمهام رو ریز کردم ببینم با چه احساسی داره صدام می کنه. دیدم نه خیر! کاری با من نداره. داره با دهنش حباب درست می کنه و با هر مایی که می گه یه بادکنک می ترکونه!

  
نظرات 8 + ارسال نظر
صفورا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 11:58 http://bahareomr-2.blogfa.com

عزیزم

سلانه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 12:24

سلام مستانه :)
کاش منم یه استارت بزنم دوباره بنویسم. واقعیتش اینه که به نوشتن احتیاج دارم. ولی انگار از یادم رفته!
تو خوبی؟ دلم برای دوستام تنگ شده :)

تو اگه بنویسی که من ذوق مرگ می شم...

نارنجدونه چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 12:24 http://elika86.blogfa.com/

ای جااااااااااااان :))))
نظر دیروز من نرسید؟

رسید عزیزم. الان تاییدش می کنم

ماه مون چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 12:47

بیاد ور دل امیررضا بشینه همچین به ماماماماماما گفتن بیوفتههههههههه

علی فعلا فقط باباش رو خوب بلده صدا کنه. هر چی ازش می پرسم این مال کیه می گه بابا.

ساچلی پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 11:19

الهی فداش بشم...وای مستانه ببوسش از طرف من محکم محکم محکم

قربون خودت و دختر گلت برم عزیزم

parzhin جمعه 8 آذر 1392 ساعت 20:24 http://parzhin1359.blogfa.com

مهم اىنه که ىادگرفته

آره خوب اینجوری هم میشه نگاه کرد

پری شنبه 9 آذر 1392 ساعت 07:37

جیگرشو.از طرف من یه ماچ گندش بکن

خانمه شنبه 9 آذر 1392 ساعت 10:14

مستانه عزیز چند روز پیش یادت بودم و کفتم یه پیامک بهت بزنم اما یهو تو روزمرگیم فکرم گم شد.
یه مشت رشته نامرئی دست و پای دل همه رو بسته.
نه ادم دلش میاد از اینجا بره نه میتونه بیاد مثل قدیما بنویسه

مرسی که به یادم بودی عزیزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد