جاتون خالی امروز من و علی توی اوج بارش بارون توی پیاده رو های ولیعصر دوتایی با هم می دویدیم. راستش اصلا عجله ای نداشتیم. می تونستیم مثل بقیه مردم بریم زیر یه سقف پناه بگیریم. ولی عجیب کیف داشت زیر اون بارون دویدن همراه با صدای غش غش علی که می گفت تندتر بدو. خیلی چسبید. مخصوصا خنده های از ته دل علی.
من می دونستم که تو این کارا رو می کنی .... تو بودی که می گفتی تا جایی که قد بچه برسه کاغذ می چسبونم رو دیوار تا رو دیوار نقاشی بکشه حتی؟؟ وای من عاشق این ایده ها شدم ....
چه خوبه که از اون موقع می نویسی. پس همچنان بنویس
آخ که بازی کردن با بچه ها بالاتر از هر لذتیه
که فقط آدمای با ذوق درک میکنن