باران که می بارد...


جاتون خالی امروز من و علی توی اوج بارش بارون توی پیاده رو های ولیعصر دوتایی با هم می دویدیم. راستش اصلا عجله ای نداشتیم. می تونستیم مثل بقیه مردم بریم زیر یه سقف پناه بگیریم. ولی عجیب کیف داشت زیر اون بارون دویدن همراه با صدای غش غش علی که می گفت تندتر بدو. خیلی چسبید. مخصوصا خنده های از ته دل علی.




پ.ن: یاد این نوشته و نظراتی که می گفتن این کار رو نمی کنی به خیر: + 


نظرات 3 + ارسال نظر
تینا چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت 08:42

من می دونستم که تو این کارا رو می کنی .... تو بودی که می گفتی تا جایی که قد بچه برسه کاغذ می چسبونم رو دیوار تا رو دیوار نقاشی بکشه حتی؟؟ وای من عاشق این ایده ها شدم ....

ژوان چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت 11:14 http://jouan-ns.blogfa.com/

چه خوبه که از اون موقع می نویسی. پس همچنان بنویس

مونا پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 16:28 http://mona1363.blogfa.com

آخ که بازی کردن با بچه ها بالاتر از هر لذتیه
که فقط آدمای با ذوق درک میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد