
خیلی وقت بود منتظرش بودم. یعنی شنیده بودم که بین یه سال و نیم تا سه سالگی باید منتظرش باشم. منتظر چی؟ منتظر یه مجموعه رفتار که به طور خلاصه بهش می گن قشقرق. مجموعه ای از جیغ، گریه، کوبیدن دست و پا و ...
وقتی علی یه سال و نیمه شد و هر مخالفتی رو خیلی منطقی پذیرفت، وقتی دو ساله شد و خیلی راحت با مسائلش کنار اومد، وقتی دو سال و نیمه شد در برابر ناملایمات فقط یه اخم و برفرض یه گریه کوچیک کرد. باورم شد که علی یه پارچه آقاست و خلاصه از این حرفها. ولی حالا دقیقا توی دو سال هفت ماهگیش با این پدیده وحشتناک رو به رو شده ایم و تا به حال چندین و چندبار در معرض قشرق به اشکال مختلف قرار گرفته ایم و باید اعتراف کنم که دست و پای خود را هم گم کرده ایم حتی.
باشد که خدا در این روزهای عزیز به ما صبری جزیل و به علی اشکی قلیل عنایت فرماید.
راستی عیدتون مبارک و التماس دعا...

مستانه تو رو خدا دیگه نرو پشت ابرا همینجا بمون و بتاب ، تو آفتاب وبلاگستانی نرو پشت ابر .... :) خوشحالم برگشتی
همینجام عزیزم