دنیای کودکی

  

توی چند روز اخیر هر روز صبح بعد از اینکه پسرک رفت مدرسه، می رفتم یک کارتن از انباری میاوردم و پرش می کردم از اسباب بازیهایی که خیلی وقت بود کسی باهاشون بازی نکرده بود. 

هر روز یه مقدارش رو بردم ببینم کی بالاخره متوجه میشه، ولی تقریبا تمام اسباب بازیها از اتاقش جمع شد و به جز یک طبقه ماشین تمام کمدهای اتاقش خالی شد و جا برای دفتر و کتابها باز شد، ولی پسرک متوجه نشد که نشد.


تنها اسباب بازیهایی که دوستشون داره و باهاشون بازی که نه، زندگی می کنه، دوتا عروسک هستند به نام ایلیا و سینا و که کاملا نقش برادر رو براش دارند و باهاشون حرف می زنه، مشق می نویسه، مسافرت می ره، مهمونی می ره و ...


 

نمی دونم یه روزی می رسه که این دوتا رو هم بذارم توی انباری و متوجه نشه؟ ولی می دونم اگر اون روز برسه، روز خیلی غمناکی برای من خواهد بود. روز خداحافظی با کودکی و دنیای کودکانه پسرک یکی از غم انگیزترین روزهای زندگی من خواهد بود. 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نینا جمعه 22 شهریور 1398 ساعت 00:42

مستانه عزیز
حدود دوسالی بود دور بودم از وبلاگ و خوشحالم که دوباره پیدات کردم
این اتفاق بستگی داره به نوع برخورد شما و بچه
من برادر زاده ای دارم با وجود ۲۱ سال سن هنوز عروسک سگی که از بچگی داشت را همراهش هست و کنار تختش یک جای ویژه داره
میگه امنیت و یاد اور همه حسهای خوبمه
میگه موقع درسهای دانشگاهم میشینم براش درس توضیح میدم
خیلی سخت هست جدایی از کودکی ولی براش زیبا بسازین تا سالهای سال بااون دنیا زندگی میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد