دیشب خواب دیدم با یکی از دوستهام دعوام شده بود و بزن بزن کرده بودیم. همهی صورتم آش و لاش شده بود.
چند روز بعدش دیدم یه پلیس اومد دم در خونهمون و من رو برد توی یه زیر زمین.
فکر کردم دوستم ازم شکایت کرده. ولی بعداً فهمیدم ظاهراً دوستم به قتل رسیده و حالا پلیسا دنبال قاتل میگردن و منم مظنون اصلیم.
خلاصه توی زیرزمین پلیسه روبهروم نشسته بود و ازم بازجویی میکرد و دور تا دورمون یه سری جوون نشسته بودن که ظاهراً کارآموز بودند و داشتن بازجویی کردن رو یاد میگرفتن.
پلیسه میپرسید روز قتل صبحونه چی خوردی؟ بعدش کجا رفتی و ...؟
منم سعی می کردم خودم رو خونسرد نشون بدم و با لبخند به پلیسه میگفتم من که نمیدونم روز قتل کی بوده ولی اگه منظورتون روز دعواست صبحونه حلیم خورده بودم. تازه همشم مواظب بودم حرفی نزنم که به ضررم باشه. ولی با خودم فکر میکردم چقدر این پلیسه باهوشه که از این سوالا میتونه قاتل رو تشخیص بده.
یهو یکی از این کاراموزا به پلیسه اشاره کرد که منم میتونم یه سوال بپرسم؟ پلیسه هم بهش اجازه داد. اونم بلند شد پرسید شما وبلاگ هم می نویسین؟ خیلی لجم گرفت
. آخه نمیخواستم آدرس وبلاگم رو کسی بدونه.
بعد یهو یادم اومد که قبلاً یه وبلاگ داشتم و گفتم آره و آدرسش رو دادم. ولی توی خواب هرچی فکر میکردم که آخرین نوشتهام اونجا چی بوده یادم نمیاومد. خلاصه پلیسه رفت بررسی کرد و اومد با خشونت گفت احتمالاً قاتل خودتی. چون از بعد از اون اتفاق دیگه چیزی توی وبلاگت ننوشتی. حالا منم مونده بودم چه جوری خودم رو توجیه کنم. آخر سر هم مجبور شدم آدرس اینجا رو بهش بدم تا به عنوان یه قاتل اعدام نشم.
چه شگفت انگیز!
مستانه :دی
خوبی ؟! چه خوابی دیدیا :))
چه خواب باحالی میگم برو سراغ اقا میتن بگو تو خواب ازت بازجویی میکردن اون کجا بوده که بیاد نجاتت بده ؟
قاتللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
چه با مزههههههههههه
حتما شام با متین بیرون بودی باز زیادی چیز میز خوردی D: