یه حس خاصی دارم این روزا. یه آرامش مطلق و نامحدود.
حس یه مسافری که بعد از طی کردن یه راه طولانی و دشوار برگشته خونهاش.
حس یه مریضی که بعد از ساعتها درد کشیدن و بیداری کشیدن یهو دردش آروم میگیره.
حس یه نفر که بعد از مدتها نگرانی و چشم انتظاری به مقصودش میرسه.
دلیلش رو نمیفهمم. دلیل اینکه الان اومده سراغم رو نمیفهمم. اما تا میتونم خودم رو توی این آرامش غرق میکنم و ازش لذت میبرم.
حس میکنم این روزا بیشتر از هرچیزی به یه خواب درست حسابی نیاز دارم. بالاخره مسافری که این همه راه رو طی کرده خسته است.
یه چیزی رو دوست دارم ازتون بپرسم و دوست دارم صادقانه بهش جواب بدین. اگه یه روزی بفهمین یه دوست که خیلی دوستتون داره و سرنوشتتون خیلی براش مهمه وبلاگتون رو میخونه، چه حسی پیدا میکنین؟ ناراحت و عصبانی میشین یا خوشحال؟ چه واکنشی نشون میدین و چه تصمیمی میگیرین؟
اگه میدونستم ناراحت نمیشی بهت میگفتم چقدر از اینکه مدتهاست میتونم اینجا باهات حرف بزنم خوشحالم . بهت میگفتم که دلم چقدر برات تنگ شده. بهت می گفتم که چقدر دوستت دارم.
مستانه جونم خیلی خوشحالم که اینقدر آرامش داری. هر وقت وبلاگت رو می خونم کلی ذت می برم. حرفات یه جور آرومم می کنه.



من اگه بودم وبلاگ رو حذفش نمی کردم.
می ذاشتم بمونه. شاید اگه آدم کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باشه خوشحالی عشقش خوشحالیه خودشه.
اگه دوست نداشته باشی که اون شخص از زندگیت چیزی بدونه چی؟
خوشحال میشدم که میخونه و عمق خوش بختیمو درک میکنه . چی بهتر از خوشحالی یه دوست که خیلی دوستت داره و دوستش داری
اگه دوست نداشته باشی که اون شخص از زندگی خصوصیت چیزی بدونه چی؟
البته که خیلی زیاد ناراحت میشدم
خوشحالم که انقدر آروم و پر از آرامشی











فکر می کنم دوست نداشته باشم حتی صمیمی ترین دوستم بدونه وبلاگم کجاست
چون می خوام بدون سانسور و راحت بتونم توش از همه چیزایی که ذهنم رو مشغول کرده بنویسم
همیشه که آدم از شادی هاش نمی نویسه
من اگه باشم به شخصه دوست ندارم
سلام مستانه جون من که حسابی حالم گرفته میشد چون دلم نمیخواد اونایی که از نزدیک می شناسمشون از همه زندگیم خبر داشته باشن اونوقت راحت نمیتونم همه چی رو بنویسم و دیگه تو خونه خودم احساس راحتی نمیکنم
راستی من برگشتم و آپ کردم عزیزم
دلیل واسه ناراحتی نداره..من که خوشحال هم می شم!!
منم اگه باشم دوست ندارم...اما حذف نمیکنم وبلاگو...مثه همین وبلاگی که الان دارم

خیلی ها میخوننش و من کاری ندارم جز سانسور کردن!!!!!
مواظب خودت باش بـــــــانو
هه لوووووووووو!
پا وارد میشود!
بستگی داره چه وبلاگی رو چه کسی میخونه!
مثلا وبلاگ خصوصی رو که معمولا هیچ کسی دوست نداره کس دیگه ای بخونه! هر کسی....
اما یه وبلاگ مثل پت و مت مهم نیست کدوم آشنا میخونه فکر کنم....
از طرفیم بستگی زیادی به مطالبش داره... من اگه مسائل شخصیه خودم رو توش بنویسم احتمالا خیلی دوست ندارم خیلی از مردم بخونن! بازم تاکید میکنم بستگی زیادی به شرایط داره!
منم زیاد خوشحال نمیشدم چون بالاخره آدم راحت نیست و نمیتونه همه چیزو راحت بنویسه هر چی باشه اینجا جاییه واسه درد و دل اگه یه آشنا بخونه آدم معذب میشه
سلام عزیزم
واقعا خوشحالم که آرامی
راستی من اگه بدونم که یکی از دوستام وبلاگم را میخونه ناراحت می شم و وبلاگ را حذف میکنم دوست ندارم کسی که منو میشناسه وبلاگم رو بخونه.
موفق باشی
ناراحت میشدم چون مجبور بودم آدرس وبلاگمو عوض کنم.یا هیچ وقت دیگه تو وبلاگم راحت نبودم
سلام مستانه... آرامشت خوشحالم کرد دوستم...
نمیدونم واقعا ... احتمالا سعی میکنم مسائل خیلی خصوصی رو سانسور کنم یا به وبلاگ دیگه ای منتقل کنم ...
ممنون بابت تبریک. خوشحالم کردی
من کلی خوشحال میشم!واقعا سورپرایز میشم!
نههههه من اصلا دوست ندارم حتی صمیمی ترین دوستمم چیزی از عمق زندگیم بدونه و از احساسات خصوصیم با خبر بشه
ولی خب..اقدام به ترک نوشتن هم نمیکردم شاید کمی سانسور میکردم و مستقیم و شفاف توضیح نمیدادم
وای .... من که سکته میکنم

دنیای واقعیت با مجازی خیلی فرق داره
طور دیگه رو آدم حساب میکنن
وای ... اصلا نمیتونم تصورش کنم