توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "اونقدر دلهامون به هم نزدیکه که هر اتفاقی که بیفته حتی اگه آدمهای جدیدی بهمون اضافه بشن همیشه کنار هم میمونیم."
پیشدانشگاهی بودیم. در تب و تاب درس و کنکور. اما باز هم یادمون نرفته بود که برای هم کارت تبریک عید بخریم. یه گروه دوستی ده نفره داشتیم که با وجود تفاوتها و اختلافهایی که با هم داشتیم خیلی به هم نزدیک بودیم. آخه هفت سال از زندگیمون رو با هم گذرونده بودیم. هفت سال هر روز همدیگه رو دیده بودیم و توی خوشها و ناخوشیهای هم شریک بودیم.
توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "هر اتفاقی که بیفته..."
اتفاق خیلی بدی بود. اون تصادف وحشتناک و از دست دادن حافظهاش و البته تمام اعضای خونوادهش. خیلی طول کشید تا برگرده. خیلی طول کشید تا بشه اون آدمی که بود. خیلی طول کشید تا قولی رو که توی آخرین کارتش داده بود به خاطر بیاره.
توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود: "حتی اگه آدمهای جدیدی بهمون اضافه بشن..."
آدمهای جدیدی بهمون اضافه شدن. اون با محمد ازدواج کرد، من با متین و ... حالا اون جمع ده نفره، شده یه جمع شونزده نفره. حالا تفاوتها و اختلافها نمود بیشتری پیدا کردن. حالا مسیر زندگی هرکسی با بقیه متفاوته و دیگه مثل اونوقتها مسیر زندگیمون راه خونه تا مدرسه و هدف زندگیمون قبولی توی کنکور نیست.
توی آخرین کارت تبریکی که بهم داد، نوشته بود : "همیشه کنار هم میمونیم..."
دیشب افطاری دعوت داشتیم. همهمون. همهی این جمع شونزده نفره. و دوباره باور کردیم که هیچ چیز نمیتونه جای دوستیهای پاک و بیغل و غش بچگی رو بگیره و با تمام وجود حس کردیم که اونقدر دلهامون به هم نزدیکه که با وجود تمام تفاوتها میتونیم تا همیشه کنار هم بمونیم و از این با هم بودن لذت ببریم.
چه حس نابی . کاش میشد منم یه بار دیگه با گروه چار نفریمون که سه نفرمون ازدواج کردیم باهم یه جا جمع شیم
آخییییییییییییییییی
خدا برای هم نگهتون داره
چقدر زیبا
کاش منم اون دوستام و داشتم
دلم برای مدرسه پر کشید...
دلم شدیدا هوای بهترین دوست دوران مدرسه ام رو کرد. حیف که ایران نیست. با خوندن پستت دلم براش خیلی تنگ شد.
خوش بحالت که دوستاتو داری....وسط همشون من مجردم که دیگه سراغم نمیان....
تولد، تولد؛ تولد..کلی لی لی کلی لی لی کلی لی لی
تولدم مبارک، بیا کیک بخور
چقدر خوب که رابطه تون رو حفظ کردین و می کنین... دوستیهای دوره ی نوجوونی یه چیز دیگه ن...
خیلی زیبا و غمگین بود...
وای مستانه با این عکس ها رفتم تو رویا
اول نفهمیدم
بعد که یکم نگاه کردم تازه دیدم.... اون نرده های قرمز پنجره ها... ساختمون قدیمی دبیرستان
فکرکنم یه سال از من بزرگتری، یا دوسال
مرسی به خاطر عکس ها
خاطره های قشنگم رو زنده کردی:*
مستانه جونم پیشاپیش عید فطر رو میخوام به تو و آقا متین تبریک بگم. التماس دعا
سلام مستانه جون

ما هم از این قولها به هم دادیم ولی ما امسال افطاری با نت کنار هم بودیم .آخه چند تا از دوستای من خارج هستن توی دنیا پراکنده اند.ولی شب قدر سر یه ساعت مشخص همه کنار هم بودیم ما آلان 27 نفر شدیم
وای چقدر رویایی
متاسفانه من از بعد دبیرستان هیچکدوم از دوستامو ندیدم ... خیلی دوس دارم یه بار دیگه ببنمشون
یاد باد ... آن روزگاران یاد باد ...
مستانه من هیچ وقت دلم برای روزهای دوران دبیرستانم تنگ نشد ... چون مدیر مدرسه مون فوق العاده بد اخلاق و گیر بود ... همیشه هم یا بالای پله های ورودی بود یا بین راهرو ها راه می رفت که گیر بده ... هر روز از صبح تا ۴ عصر که برگردیم خونه همش تنمون می لرزید که نکنه الان بیاد به مو یا ابروی برنداشته یا پشت لب باز هم بر نداشته یا جوراب کوتاه و هزار تا چیز دیگه گیر بده ... تنها خاطره خوب من دعای توسل ۲شنبه ها و زیارت عاشورای ۵ شنبه هاست که دلم براش تنگ میشه ...
و اما از دوست های دبیرستان فقط یه نفر مونده که از ۱۵ سالگی تا الان با هم دوستیم
به من چه خوب! گفتی مدرسه داغ دلم رو تازه کردی
دلم مدرسه خواست
فرزانگان می رفتی؟
پس تو هم فرزانگانی هستی مستانه جونم
چه خوب!
قدر این دوستی های دوران مدرسه رو بدونین!
راستی عیدت مبارک باشه
بوس : گل : بوس
خوشبحالت
من که دوستام خیلی بی معرفت بودن
فقط چند تاشون خوب بودن
عیدت مبارک
مستانه جون تموم شد... ماه رمضون امسال واسه من که خوب بود. ایشالله واسه تو هم خوب بوده و کلی حالشو برده باشی(از نظر معنوی)
ایشالله تبعات این ماه تو سال آینده ی زندگیت و سال های بعدش به خیر نمایان بشه...
عیدت هم مباررررررررررررررررررررررررک
چه خوووب ما که هر کدو.م یه جا پخش و پلا شدیم
من با هیچکدوم از دوستای دوران دبیرستانم ارتباط ندارم!
دوستهای دانشگاهمم همه رفتن یه طرف! فقط تلفنی ازشون خبر دارم و شاید چند ماه یه بار ببینمشون!
خوش به حالت .
صبح امروز دیوونه وار دوست داشتم برم مدرسه ...
آره عزیزم منم سمپادیم البته رشت خب... اما خواهر آقاهه مدرسه ی شما بوده.
مستانه جون شما تولدت چند مهره؟
عیدت مبارک خانوم
اسم مستانه را می ژسندم اما هرچه به مدرسه مربوط می شود را هرگز
با سلام ؛
نام وبلاگ شما در میان وبلاگ های ثبت شده در نظرسنجی بانوان برتر وبلاگستان درج شده است .
بدینوسیله از شما دعوت می شود تا در مراسم تقدیر از وبلاگ نویسان برتر زن نظر سنجی پرشین وبلاگ که با حضور جمع کثیری از وبلاگ نویسان برگزار می شود شرکت نمایید .شایان ذکر است در این مراسم از 100 وبلاگ برتر تقدیر و به 25 وبلاگ اول جایزه اعطا می شود .
جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ دبیرخانه جشن مراجعه فرمایید .
با تشکر
سلام مستانه جان خوبی عزیزم
عیدت مبارک و نماز روزت قبول عزیزم
جالبه منم اتفاقا یه دوست دارم که البته مثل خواهرمه و همین قرارو با هم گذاشتیم اما حالا ۱۰ ماه که ازدواج کرده و هر از گاهیییییییییییییییییییی یادش می أد یه مینایی وجود داره امیدوارم که دوستیتون بیشتر از اینا بشه و باز مثل قبل اما با تغییراتی با هم باشین
برا منم دعا کن چون دوستمو خیلی دوسش دارم
ااا ... اینا که مرکز سمپادن
شما هم سمپادی بودی ؟
می فهمم چی می گی
ما هم یه گروه ۱۰ نفره بودیم که ۷ سال با هم بودیم
اما حالا ...
چقدر قشنگ نوشته بودی مستانه... کاش همه ی دوستی آ به همین قشنگی بود!
سلام مستانه جون
چقدر قشنگن این دوستیا.
امیدوارم هیمشه همین جوری باشین با هم.