"یه دل میگه برو برو، یه دل میگه نرو نرو"
میذارم دلم تصمیم بگیره. تصمیم میگیره چند متر دیگه هم بره بالاتر و مغازههای بالای چهارراه رو هم ببینه.
یه ساندویچی جدید باز شده و یه سیدیفروشی. به هوای پیدا کردن "پابرهنه در بهشت" میرم تو و همهی فیلمای ایرانی و خارجیش رو نگاه میکنم.
از اونجایی که وایسادم چشمم میفته به پاساژ نخل و یهو دلم براش تنگ میشه. برای وقتهایی که دوتایی با مریم راه میفتادیم و بدون اینکه چیزی لازم داشته باشیم، میومدیم توش و موقع بیرون رفتن اونقدر بارمون سنگین بود که مجبور میشدیم تاکسی بگیریم. برای اون وقتهایی که با هانیه خسته و کوفته از دانشگاه میومدیم و برای اینکه خستگیمون در بره میرفتیم و یه چرخی توش میزدیم.
چقدر دلم برای هانیه تنگ شده. از آخرین باری که دیدمش چقدر گذشته؟
همونطور که میرم به طرف پاساژ توی کیفم دنبال گوشیم میگردم که بهش اساماس بزنم و یه قراری باهاش بذارم.
گوشیم توی کیفم نیست. اتفاق جدیدی نیست. توی هفتهی پیش سه بار گوشیم رو گم کردم. یعنی گم که نه! یه بار توی راهپلههای خونه جا گذاشتمش، یه بار توی شرکت، یه بارم اصلا یادم رفته از بالای تخت برش دارم.
از وقتی عروسی کردیم گوشیم بیشتر از اینکه نقش یه تلفن رو بازی کنه، نقش یه ساعت رو داره که صبحها از خواب بیدارمون میکنه.
مغازهی اول، عطر و ادکلنه. یه نگاه سرسری میندازم و رد میشم. دومی پردهفروشیه، رد میشم. سومی کتابفروشیه. مثل همیشه نمیتونم راحت از کنارش رد شم. میرم تو و یه نگاهی میکنم. چیز جدیدی پیدا نمیکنم. چهارمی و پنجمی و ...
میرسم به یه لباس فروشی که یه لباس سهتیکهی بامزه تنِ مانکنش کرده.
- آقا قیمت این چنده؟
- چهارده تومن.
عادت ندارم از بیرون لباس بخرم. پدربزرگم لباس فروشی داره و همیشه لباسهام رو با قیمت خیلی مناسب از اونجا خریدم. رد میشم. اما دلم برم میگردونه. خیلی از لباسه خوشش اومده. یه دودوتا چهارتا میکنم و میبینم اگه هر تیکهش 5 تومن هم باشه میشه پونزده تومن.
می رم توی مغازه.
- آقا چه رنگهایی داره؟
- زرد و بنفش ، قرمز و خاکستری ، ...
قرمز و خاکستریش رو میاره ببینم. خیلی بامزه است.
- اگه بخوای سیزده تومنم بهت می دم.
خوشحالم که بدون اینکه مجبور بشم چونه بزنم قیمتش رو کم کرد.
- به مشتری قبلی دوازده تومن دادم به تو هم دوازده تومن میدم.
شش تا دو تومنی بهش میدم و لباسم رو برمیدارم. خوشحال میدوم به طرف تاکسیهای گلستان و توی تمام راه دعا میکنم که لباسه برام تنگ نباشه و توش جا بشم.
جواب نمیده. فکر میکنم توی اتاقه و صدام رو نمیشنوه. بلندتر داد میزنم.
حتما مجذوب مسانه ای که وسط زنبورهاست!! مراقب بوده نیشت نزنن!!
چه خوشگله لباست جیگر
الهی... چه شوهر باذوقی داری. منم عاشق اون وقتائیم که شاهین هیشی نمی گهَ زل می زنه بهمَ بهدش یه خورده بعدش قرفون صدخه می ره. لباست خیلی بامزه است. کو اما تیکه سومش؟
عکسش برای من باز نمیشه خیلی دلم میخواااااااد ببینمششششش... خیلییییییییییی
آآآآآآآآآآآره واااای خیلی خیلی جینگولیه.... دوستش دارم... تو رو که توش تصور میکنم بیشتر ترم دوست میدارم
مبارکه . من مطمئنم که مجذوب تو شده ...
وااای مبارکه چه خوشملههههههه
مجذوب اون گلی که وسط زنبوراست شده
دلم خواستتتتتتتت
مستانه مدت ها بود می خواستم بگم سبگ نگارشت مثه ساروی کیجاست امروز دیدم اتفاقا دوستین باهم!!!
آخی نازی...راست میگه خیلی قشنگه دوست من...مبارکت باشه...
مبارکت باشه ... اما یه سوال تخصصی !!! ... تیکه سومش چیه؟! ... حدس من یه شلوارک جینگوله
آفرین درست حدس زدی!
عزیزم مطمئنم مجذوب تو در ان لباس شده بوده
من هم دلم برای دوستام تنگ شده برای ان روزها که باهم بی بهونه می رفتیم بیرون باورم نمیشه این همه وقت ندیمشون به خصوص ان رو که با هم زندگی می کردیم چی شد چرا انقدر گرفتار شدیم که از هم این همه درو شیم نه نفرین به این سفر که هرچه کرد او کرد اخه می دونی دوستم ازدواج کرد و رفت ساکن شهر دیگه ای شد
ببخشد که این حرف ها رو اینجا نوشتم نمی دونم چی شد با خوندن مطلبت یکدفعه یاد خودمون افتادم ببخشد
همیشه عاشق باشید
هااا این که دو تیکه بیده که !
سانسور نمودی آیا مستانهههههههه؟ لباسم سانسور میکنی ؟
منم خیلی دلتنگم برای دوستام ...الان برام مثله خواب میمونن
این که دو تیکه است پس تیکه سومش کو؟
ولی خداییش خیلی خوشگله منم خوشم اومد ازش
مرسی که اومدی پیشم مستانه جون بازم بیا خوشحال میشم
مطمئنا عمرا حواسش به زنبور های روی لباس بوده
میگی نه ازش بپرس روی لباسم چه شکلی بود
اگه گفت...
منم لباس زنبوری می خوام
خیلیییییییییییی لباس شیکیه.بابا خوش تیپ
سلام.با قسمت بیست و سوم خاطرات کدر منتظر نظرتم دوست عزیز[گل]
سلام خانمی خوبی
بگمممممممممممممممممم
عاشق خودت شده
مجذوبببببببببببببب خودت شده
:))
الهی چه زنبور خوشمزه ای هستش :دی
مردها به رنگ قرمز گرایش خاصی دارند :پی
۱۲ تومن می ارزید!
یا زنبورای روی لباس
nice
سلام نازنین.
در مورد لباست یا نگاه همسرت چیزی نمی گم! یک قدم می رم عقب تر و نگاه تو رو به دنیا نگاه می کنم. همزمان چند تا وبلاگ دیگه رو هم می خونم و این وبلاگ همیشه در اولویته! چون نگاه خالقش به دنیا عاشقانه است. آدمها یا با دنیا می جنگند و یا باهاش راه میان. تو از دسته دوم هستی. از لحظه هات خوب استفاده می کنی و نگاه شیرینی به اطرافت داری. دارم مطمئن می شم که زندگی هیچ شکلی نداره جز اون طرحی که ما بهش می دیم. من طرح زندگیت رو می پسندم.
از اینکه اسم کتابها، سایت ها و فیلمهای مورد علاقه ات رو معرفی می کنی ممنون. من سپردم فیلم لاست رو برام گیر بیارن. هر چند شنیدم قیمتش زیاد می شه!
مستانه! وبلاگت نشونه تصویری است از دنیا که در ذهنت ساختی، این تصویر زیبا را حفظ کن!
مستاااااااااااااانه ... خوب معلومه که متین مجذوب تو شده ... چون اون زنبورها روی لباس بوده و متین تو رو از پشت میدیده!!! ... در حل این معما جان لاک کمکم کرد!!! (اینو توی پرانتز بگم که هفته گذشته به کوب لاست دیدم!!! و ۴ روزه تموش کردم ... حالا این شبا همش دارم خواب می بینم!!! یه شب کتفم در رفته ... یه شب دارم از اون دود سیاه فرار می کنم ... یه شب توی شکمم آمپول میزنن ... دیگه تو خودت بقیه اش رو حدس بزن !!! )
سلام مستانه جون
تا حالا کامنت نذاشتم برات ولی دوست داشتم بدونب منم وبلاگت رو میخونم.سبک نگارشت رو دوست دارم.موفق باشی خانوم گل
خانمی از وبلاگ سیندخت با شما آشنا شدم . وبلاگ صمیمی داری . لحنت خیلی روان و صد البته جذابه . بهت تبریک می گم . لباست هم خیلی قشنگه مبارکت باشه .