میگما:
" پذیرایی از مجالس خود را به ما بسپارید....................مستانه بانو"
داداش متین زنگ زده و اصرار داره که بیاد خونهمون.
بهش میگیم: " آب آشپزخونهمون قطعه، امکان پذیرایی ازتون رو نداریم، سرکاریم، وقت نداریم شام درست کنیم و ... و بابا ما امروز مهمون نمیخوایم!"
انگار نه انگار!
اولش یک کمی با متین حرص و جوش میخوریم و بعد بیخیال میشیم. و فکر می کنیم که پنیر توی خونه داریم، نون هم سر راه میخریم و شام خوشمزهای میشه و البته درس عبرتی برای عبرت گیرندگان...
اما دلمون برای بچهها میسوزه. بچههایی که بعد یه سال با کلی امید و آرزو میان خونهی عموشون و احتمالاً کلی هم دلشون رو صابون زدن.
سر راه دوتا بسته "دلِ مرغ" میخرم و توی خونه تند تند پاکشون میکنم و میشورم و میریزم توی ماهیتابه و سرخشون میکنم و بعد هم میریزمشون توی پلوپز که گرم بمونن!
* * *
میوه و آجیل رو که میذارم جلوی هادی، مامانش بهش سفارش میکنه زیاد نخور که بتونی شام بخوری!
با خودم فکر می کنم، لابد فکر میکنه توی پلوپز تهچین درست کردم! چون جاریم کلاً بد میدونه که غذای بدون برنج جلوی مهموناش بذاره و اوندفعه که فهمید من برای مهمونام کتلت درست کردم کلی من رو شماتت کرد.
موقع شام میشه. یک کمی خامه میریزم رو "دل"ها و میکشمشون توی ظرف. هادی توی آشپزخونه است، یه دونه دل بهش میدم. خوشش میاد و میگه خیلی خوشمزه است.
دور ظرف رو با فلفل دلمهای تزئین میکنم و میبرمش سر سفره! داداش متین و زن داداش متین اول یک کمی با تعجب به غذایی که جلوشونه نگاه میکنن و چون چارهی دیگهای ندارن یک کمی میکشن توی پیش دستی. هادی اما با خوشحالی بشقابش رو پر میکنه!
اما دو سه تا لقمه که میخورن، تازه میفهمن چه غذای خوشمزهای براشون درست کردم! خلاصه تا تهش رو میخورن و کلی ازم تشکر میکنن که یه غذای متفاوت درست کردم و ...
و من با خوشحالی با خودم حساب کتاب میکنم که تا آخر سال چندتا مهمونی دیگه باید بدم!
پ.ن1: یه هفته شده؟ نشده؟ عیبی نداره! من اون چیزایی رو که بهش نیاز داشتم، بازسازی کردم.
خوشحالم که اومدی


سلام
مستانه بانو برگزاری مجالس عقد و عروسی رو هم قبول میکنه؟!
خانوم اقتصاددان کدبانو...به ما هم یاد بده...
خسته نباشی
سلام ولی من مخالف کاری هستم که تو. انجام دادی به نظر من جلوی فامیل شوهر باید ۷ رنگ انداخت
سلام عزیزم...



خدارو شکر که زود تموم شد!
چه خوب ..من بودم اولش جیغ جیغ می کردم ..بعدش هم از بیرون یه چیزی می گرفتم ..
به این می گن مدیریت بحران
خوش اومدی
مستانه جونم منم بودم هفته ای شیش تا مهمونی میدادم
یه ایمیل بده
نکته جالب این پست برای من این بود که چطور متین باهات حرص میخورد و نمیگفت اِ بعد عمری داداشم میخواد بیاد خونه ما غر هم میزنی
خیلی خوبه! پس:
سلام مستانه!
قدر متین رو بدون که اینقد همراهته البته میدونم که میدونی
بازسازی هم مبارک
دل مرغ هم نوش جون
سلام خانمی.من تازه باهات اشناشدم و دارم ارشیوت رو میخونم تا کاملا اات اشناشم.البته با اجازه.خیلی شیرین مینویسی.وقتی تو روز ۲ـ۳ اشنایی اومدمدیدم که داری میری ناراحت شدم.الانم کلی خوشحالم که دوباره برگشتی.
امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی.مواظب خودت و زندگیه قشنگت باش
خیلی کارت باحال بود ! ولی خدایی من خونتون نمیام!!!
انقدر از دل بدم میاد!
البته پرو تر از این حرفهام ! هر غرا رو دوست نداشته باشم و گرسنه هم باشم بعد شام یه جایی شیرین میریزم با نون پنیر می خورم . انقدر دوست دارم نون پنیر چای شیرین
ایول ..... کلی خوشحال شدم که برگشتی . باریکلا ... حالا اگه من بودم سر 2 تا مهمون اونقدر حرص میخوردم که گلابی میگفت دفعه آخره اجازه میدم مهمون بیاد !!!!
الهی... باز سازی شده جونم...
مدیریت بحران جونم...
خوش اومدی خانومی
سلام خانومی
تو که گفتی میخوای بری اما هی تند تند و بیشتر از من آپ میکنی
منم میرم از این غذا که تو درست کردی درست میکنم ببینم چی از آب در میاد
ضرر نداره و به یه بار پختنش می ارزه
البته بگم که دستور پختش مثل بیف استراگانوف هست با این تفاوت که اون توش گوشت فیله گوساله است و این دل مرغ
دل مرغ+خامههههههه


اون دفعه هم واسه مادرشوهرت اینا املت درست کردی آره؟؟؟
داداشه متین این وبلاگ رو نمی خونه ؟
بعدشم این جاری خانم کجاییه ؟ ما که اونقدر برنج خوردیم شبیه برنج شدیم ! همون غذای بدون برنج رو ترجیح میدیم!