چند وقتیه دچار یه مشکل جدی شدم! میگم جدی یعنی اینکه اصلا حق ندارین بهم بخندین !
مثلاْ میرم سوار اتوبوس میشم. اتوبوس شلوغه! یه گوشهای رو پیدا میکنم و وایمیسم! یه خانمی روبهروم نشسته و یه دختر هم سن و سالم هم چند دقیقه بعد میاد کنارم وایمیسه. بدون توجه بهشون نگاه میکنم و بعد از پنجره بیرون رو نگاه میکنم. اتوبوس میفته توی دستانداز و یه تکون میخوره و نگاه من از پنجره برمیگرده روی آدمهای توی اتوبوس. چند دقیقه زل میزنم به خانمی که روبهروم نشسته و یهو حس میکنم چقدر این چهره برام آشناست. اما هرچی فکر میکنم هیچ نشونهای از اینکه قبلاً این خانم رو جایی دیدم پیدا نمی کنم. برای اینکه دیگه بهش فکر نکنم برمیگردم و به دختر کناریم نگاه میکنم. اما دو سه دقیقه که میگذره یهو میبینم این دختره هم خیلی آشناست. هرچی فکر میکنم توی دانشگاه دیدمش یا توی مدرسه، توی کلاس زبان یا ... به هیچ نتیجهای نمیرسم و تا موقعی که به مقصد برسم، ذهنم درگیر این دوتا آدمه.
یا مثلاً میرم توی یه رستوران میشینم و گارسون مِنو رو میاره. دفعه اول که میاد حس خاصی ندارم. دفعه دوم که میاد سفارش رو بگیره یه ذره فکر میکنم چقدر نگاهش آشناست. دفعه سوم که غذا رو میاره مطمئن میشم قبلاً یه جایی دیدمش و تمام مدت که دارم غذام رو میخورم با ذهنم کلنجار میرم که این آدم قبلاً کجا بوده و این جوری هیچ چی از غذا خوردنم نمیفهمم.
یا مثلاً میثم با خواهر و برادراش میان خواستگاری. اولش که سلام و احوالپرسی میکنن همهچی عادیه. میرم توی آشپزخونه میوه رو میذارم توی پیشدستی و میارم. اما همین که پیشدستی رو میذارم جلوی خواهرش، نگاهم توی نگاهش قفل میشه و همون حس و یه درگیری ذهنی برای پیدا کردن این آدم لابهلای خاطراتم، باعث میشه تا آخر خواستگاری هیچچی از حرفها و قرارمدارایی که رد و بدل میشه، نفهمم.
یا حتی این عکسه که چند تا پست پیش گذاشتمش زیر یکی از نوشتههام. اولش که داشتم میذاشتمش فقط به نظرم قشنگ میومد. اما از دفعه دوم که وبلاگم رو باز کردم و اومد جلوی چشمم، حس اینکه این عکس خیلی شبیه یه نفره که نمیدونم کیه، همش فکرم رو مشغول میکرد و اونقدر که دلم نمیخواست حتی صفحهی وبلاگم رو جلوم باز کنم.
میدونم یک کمی خنده داره! میدونم احتمالاً وقتی یه تصویری رو برای اولینبار میبینم یه جوری توی ذهنم نقش میبنده که انگار مدتهاست اونجا بوده و همین باعث میشه من دچار آشناپنداری بشم. ولی باور کنین این قضیه گاهی واقعا آزاردهنده میشه.
بی صبرانه منتظرتونم...
برای معرفی باغچه کوچیکمون به دوستانتون از کد زیر استفاده کنین:
می گن قبل از اینکه بیایم این دنیا، تو دنیای ذرع یه دور تمام زندگیمونو بهمون نشون میدن! واسه همین یه چیزاییش یادمون مونده و گاهی حس میکنیم صحنه ای یا نگاهی برامون آشناست...
حس جالبیه. ولیکن در مورد من همیشه برعکس هست یعنی همه فکر میکنن قبلا مرا جایی دیدهاند. از این دست اتفاقات برای من شاید در مورد اماکن پیش میاد. یعنی برای اویلن بار از جایی عبور میکنم و به طرز وحشتناکی حس میکنم قبلاً آنجا حتی زندگی کردهام. چشم بسته میتوانم بگویم چطوری است.
حس آزاردهندهای نیست که جدی گرفتهای. اگر زیاد جدی بگیری آزاردهنده میشود.
این عکس دخترک عجب دلکش است بانو
حرفای بالا رو بی خیال
دارن دلداریت میدن.
بهتره اگه حق کسی رو خوردی ازش حلالیت بخای
چون یکی از دوستای منم این طوری بودبعد یه ماه به رحمت خدا رفت
وای مستانه جون !


چقدر عکس این پسر بچههه آشناست..من کجا دیدمش قبلا یعنی آیا؟
خوب دیدیش دیگه... همون چند دقیقه پیش
راجع به خواهرت هم تبریک میگم خانومی
سلام
وبلاگ خوبی دارید
تبادل لینک میکنید
مرکز دانلود برنامه وکرک
http://www.tafrihi.ir
اخباربازیگران هالیوود وایران
http://blog.tafrihi.com
خبر بدید
از این سایت هم دیدن کنید
www.tafrihi.com
بای
من رو قبلن جایی ندیدی؟
عکس قبلیت هم شبیه زهرا ابراهیمی هستش اگه اسمش رو درست نوشته باشم... همونیکه پشت سرش یه کتاب ساختند....
آخی مادر الهی بمیرم برات! اسم من برات آشنا نیست؟!
اخی راست می گی مستانه جون.به نظرم این دختره شبیه زهرا امیر ابراهیمیه.باور کن.یکم نگاش کنی شبیه.
به عنوان یه روانشناس (!!
) تشخیص میدم حافظه کوتاه مدتت دچار اختلال شده و چیزی رو نگه نمیداره و همه رو یه راست میذاره تو حافظه بلند مدت. بعد چون از حافظه بلند مدت واکشی میکنه فک میکنی مال قبله 

عزیزم بازارچه خیریه غذا به نفع بیماران سرطانی در حال برگزاریه . تو وبلاگم جزئیاتش رو نوشتم.
اتفاقا منم یه مدت همینجوری شده بودم ولی کم کم خودش خوب شد یعنی خیلی ذهنمو درگیر نمیکردم.
من گاهی این حس رو دارم ولی نه به شدت تو ...
سلام . منم بعضی وقتها برام پیش میاد .
سلام مستانه.چقدر این اسم برام آشناست.کجا دیدمت؟!نمیدونم!
آهان ببخشید. اشتباه گرفتم.شما رو با مستانه همکلاسیم توی دانشگاه اشتباه گرفتم.ببخشید خانم.شرمنده.
پاورقی:
می خوام بگم وبلاگ خوبی داری ، ولی این جمله دیگه لوث شده.از بس که اومدن توی وبلاگ من و این جمله را نوشتند ولی مطءنم حتی دو تا از پست های وبلاگم رو هم نخوندند. ولی من پست های این صفحه رو با دقت نیگاه کردم(اگه بگم همش رو با دقت خوندم دروغه ، دروغ چرا؟)
پاورقی 2 : چرا بین شکلک های اینجا گل وجود نداره؟آخه من عادت دارم آخر هر نظری که می زارم یک گل هم بزارم.زود شکلک گل را میزاری ها. {گل} (مثلا این شکلک گله).
منم همین مشکل رو دارم.
هی صحنه های آشنا میبینم.
یعنی از یه نقطه به بعد میدونم کی چی میگه و چه عکس العملی نشون میده .
گاهی اونقدر زیاد میشه که شک میکنم کنه خل شدم
نمی خندم ولی می گم: وا!!!!!!!!!!!!!
خوب معلومه چند دقیقه قبلش دیدیش خوووووو
راستی تبریک می گم کی عروسیه حالا؟؟؟
منم نخندیدم..آخه خنده نداره..میدونم چه جوریه حست و اینکه ممکنه اذیتم بشی..اما سعی کن خودت رو خیلی درگیرشون نکنی..سعی کن بی تفاوت بشی بهشون
مستانه جان سلام... واسم کامنت گذاشته بودی توی وبلاگ گوشماهی...عزیزم بگو چه جوری باهات تماس بگیرم...
عزیزم به آدرسی که این کنار گذاشتی ایمیل زدم چک کن
سلاممممممممم:)
خب دفه دوم که میبینیش به نظرت آشنا میاد چون قبلش دفه اول یه بار دیدیش!!!!!!!!! والا!!
سخت نگیر. هرچه بیشتر بهش فکر کنی بدتر است...
وای مثل من
دقیقا منم این مشکل رو دارم
سلام مستانه جان
فک کنم این چشم برزخیت داره کم کم راه میافته!!
به هر حال فک می کنم گذرا باشه و اگه زیاد بهش فک نکنی خود به خود درست میشه!
راستی نمی خواب بهم سر بزنی؟