اولین قدم رو که میذارم روی پله سکوت راهرو شکسته میشه و یه چیزی ته دلم میلرزه. صبر میکنم تا دوباره سکوت برقرار شه و بعد قدم بعدی رو میذارم. فاصلهی خالی بین قدمهام و لرزشی رو که با هر قدمی توی دلم حس میکنم رو دوست دارم. عجلهای ندارم و سعی میکنم هربار این فاصله رو طولانیتر کنم. به طبقه دوم که میرسم هوا تاریک میشه و سکوت عمیقتر. حالا دیگه نه صدایی هست و نه نوری. یه خلا عمیق. یه خلا عمیق شبیه اون چیزی که مدتهاست دلم رو پر کرده.
* * *
روی صندلی نشسته بودم و سعی میکردم یه مقاله رو ترجمه کنم. متین نبود. از اتاق رفته بود بیرون. همکارام هم روی صندلی خودشون سرشون به کارشون گرم بود. صندلیم به شدت تکون خورد و دلم لرزید و هری ریخت پایین. یه نگاه به همکارام انداختم. سرشون گرم بود. از پنجره بیرون رو نگاه کردم. همه چیز آروم بود. فقط من فهمیده بودم. فقط دل من لرزیده بود. لرزشی که بدجوری بهش نیاز داشتم.
* * *
به راه پلهی آخر که میرسم نور خودش رو از پنجره هل میده تو و میشینه روی چشمهام. کفشهام رو در میارم و هفت تا پلهی آخر رو در سکوت طی میکنم. قبل از اینکه در خونه رو باز کنم چشمم میوفته به کلیدی که روی در پشت بومه. دلم میلرزه. مدتهاست کلید دری که من رو به آسمون میرسونه گم کردم. کاش پیداش میکردم. کاش یه روزی چشمهام رو باز میکردم و میدیدم کلید آسمون دلم سرجاشه و هر وقت که دلم بخواد میتونم در دلم رو باز کنم و برم توی آسمون.
در رو باز میکنم و میرم توی پشت بوم و زل میزنم به این آبی وسیع. دلم تنگه. دلم بدجوری برای آسمون تنگه. دلم بدجوری برای بارون تنگه.
خداااااااااااااااااااااا، دلم بدجوری برات تنگه...
چه زیبا گفتی. دست گذاشتی رو دلم!. یه چند روزیه که منم بدجور دلم برا ی خدام تنگ شده خیلی.
به خدا سلام برسون. بگو دل ما هم براش تنگه :)
میبخشیم. اما منتظرت هستیم :)
شرمنده من نمی تونم ببخشم! چون بلاگفا فیلتر نیست که

منم دلم برای خدا تنگ شده و هر چی بیشتر می گردم کمتر نشونه ای ازش تو آدمای این سرزمین میبینم... فکر می کنم وقتش رسیده که به گفته ی قرآن عمل کنیم و بریم جاهای دیگه ی زمین روبگردیم ببینیم نشونه ای از خدا هست یا نه...
"قربونت برم خدا چقد غریبی رو زمین"
اوه! چقد حرف زدم
باور کن بلاگفا اینجا فیلتره. یعنی فیلتر که نه. اصلا می گه server not found!
احوال مستانه خانم . خانم اون قرار وبلاگی دومت چی شد ؟ بی خیالش شدی؟
بی خیال؟ نه! دیشب داشتم بهش فک می کردم. فکر کنم هفته آینده خوب باشه. چه روزی برات خوبه که با بقیه هم هماهنگ کنم؟
آیا می شود یک نفر در دو گروه بگنجد؟
ها؟ می شود آیا؟
در ضمن باور میکنم. اما این رو هم می دونم که هست یه چیزایی به اسم "فیلتر شکن".. گرچه میگی بحث ِ فیلتر و اینا نیست!
راستی یه وبلاگ داشتم تو یه جایی که هر ماه، ماهگرد ِ دیدارهامو اونجا پست میذاشتم؟ یادته؟ واسه امروز که سومین ماهگرد ِ پست زدم ببین می تون بخونیش؟
اوووووووووم! شاید بشه!
به سختی اون وبلاگت رو پیدا کردم و خوندمش. اما اونجا که دیگه اصلا نمی تونم برات کامنت بذارم. اصلا یادم نمیاد حساب multiply داشتم یا نه! چه برسه به اینکه یوزر و پسوردشم یادم باشه.
خوب باشی
واقعا خسته نباشی عزیزم که اسم سایتشو اوردی و همه رو کنجکاو کردی که برن منو پیدا کنن


اگه شد ما در دو گروه باشیم حتما خبرمان کنید خوشحال می شویم بسیار :)
مرسی که پیداش کردی و خوندی.. می گم می خوای نظرتو تو همین کامنتای خودت بذار!
خبر میدم . بذار برنامه ام فیکس بشه
منم اصلاً نفهمیدم! باشه سعی میکنیم ببخشیمت ولی کلاً وبلاگ خوندن از روی گوگل ریدر حال میدهها!!
مستانه جونی... تفلدت با تاخیر مبارک... به خدا شرمنده ام....
الهی که یه عمر سیر کنار متین خان روزگار به خوشس سپری کنی
ممنون فرنوش جان
بهت رای دادم توی نظرسنجی برترین بانوی وبلاگ نویس فارسی... به نظرم استحقاقشو داری
قربونت برم. تینا خودتی؟ کجایی؟ چی کار می کنی؟ دلم برات تنگ شده
خوب اول از همه زبانو خوب میشوری و میذاری بپزه . بعد از ۲۰ دقیقه که جوشید آبش رو خالی میکنی و دوباره توش آب میریزی و با یه پیاز درسته و یه فلفل دلمه ای و نمک میذاری بپزه . وقتی آبش جوشید زیرشو کم میکنی . تقریبا ۷ ساعت زمان میبره تا بپزه . بعد که خوب پخت برش میداری و همونطور که گرمه پوستشو میکنی بعدشم میذاری تو یخچال تا سرد بشه . وقتی سرد شد میتونی برش بزنی و به قطعه های کوچیک تقسیمش کنی . حالا سسشو درست کیکنی . رب رو تو روغن سرخ میکنی بهش ادویه و زردچوبه و نمک و فلفل میزنی بعدش هم آب زبونو که تقریبا یه لیوانه بهش اضافه میکنی تا بجوشه . حالا زبانو میریزی توی سس تا مزشو به خودش بگیری تا زمانی که سس غلیظ بشه .
مستانه جون من تازه می نویسم ولی خیلی وقته می خونم .ممنون میشم سر بزنی ولینک کنی خاطره زایمانمو نوشتم.
مراقب خودت باش خانمی
به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا ..
این سایه خانوم طرز پختن زبان رو یاد دادن اون وقت؟ بعد کاش می گفتن زبون چه موجودی رو میشه اینطوری بی مقدمه پخت!

این مستانه الان نیاد زبون من رو از تو حلقومم بکشه بیرون یه وقت؟
من هنوز جوونم و امیدوار به زندگی... اگه حرف نزنم هم می پوسم. تو رو خدا بهم رحم کنید.
اینجور پستها رو که میخونم شرمنده میشم ... احساس میکنم خیلی بده که کمتر فرصت کامنت گذاشتن برام پیش میاد ...
راستی بلاگفا فیلتر نبود، دچار اختلال بود ... فکر میکنم مشکلش دیگه حل شده تا حالا! حداقل فعلاً که حل شده!
زبان گوساله ست آقا متین .
سلام مستانه جان خوبی اسم منو حتما تو کامنتای تینا زیاد دیدی الآن که نظراتت رو میخوندم(پست قبلی) دیدم از تینا هم کامنت داری فهمیدم حالش خوبه. میدونم غیر ویلاگش هم ارتباط دارین با هم بهش بگو نمیخواد این همه آدم رو از چشم انتظاری در بیاره؟ همیشه پست های زیبات رو میخونم و قلبا آرزو دارم تا ابد کنار متین خان با آرامش زندگی کنی. ببخش اگه هیچ وقت نظر نمیذارم.