چندتا دوست نسبتا پولدار دارم که به محض اینکه ازدواج کردن یه خونه صد و پنجاه - دویست متری توی بهترین مناطق تهران گرفتن و ساکن شدن.
خوب راستش آدمه دیگه! وقتی میرفتم خونههاشون و برمیگشتم خونه خودمون، به نظرم میومد چقدر خونهی ما کوچیکه. انقدر کوچیکه که حتی نمیتونم همین هف-هشتا دوستم رو با همسراشون دعوت کنم.
ولی خوب این خونه رو اونقدر دوست داشتم که حاضر نبودم به این آسونیا ازش دل بکنم. برای همین هی با خودم برنامهریزی میکردم که تا وقتی بچهدار نشدیم همین جا بسمونه. بعدش یه جای بزرگتر میگیریم.
چند وقتیه که داریم دنبال یه خونه چهل پنجاه متری میگردیم برای اینکه یه سرمایهگذاری کوچیکی کرده باشیم و راه افتادیم از این بنگاه به اون بنگاه و از این خونه به اون خونه. راستش هرشب که خسته و کوفته برمیگردیم خونه و درخونهمون رو باز میکنیم تازه میفهمم توی چه بهشتی داریم زندگی میکنیم. بعضی خونههایی که میبینیم اونقدر کوچیکن و تاریک و دلگیر که آدم توش افسرده میشه.
دیشب انقدر تو خونهمون راه رفتم و قربون صدقه در و دیوار و پنجرهها و البته ایوون خوشگلش رفتم که متین گفت همین الان زنگ میزنم به صاحبخونه و میگم ما تا آخر عمرمون از اینجا بلند نمیشیم.
سلام خوبی وبلاگ خیلی خوب وقشنگی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مور فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش. منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا اپلود ؟ ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بای
هیچ جا خونه ی آدم نمیشه.....
به نظر منم مهم اینه که تو هر خونه ای یه عالمه مهر و صفا موج بزنه . خونه شما هم که حتما جزو همون خونه هاییه که مهربونی و خوشبختی رو میشه از تک تک دیوارهاش حس کرد
ایشالا یدونه ۱۵۰ متریش و میخرید
آخیییییییی
آره واقعا هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
ایشالا که یه خونه خوب هم میخرید و وقتی رفتید اونجا عین همین حس رو نسبت به اونجا پیدا میکنید
اوهوم آدم گاهی قدر چیزایی رو که داره نمیدونه....
منم دچار این حس ها میشم...
ایشالا موقعیت ها جور بشه و همین خونه رو که کلی دوستش دارید بخرید ...
به قول معروف جا داره بگیم
در خانه ما رونق اگر نیست ...
یهو دیدی همونجا رو خریدی
حالا خونه تون کجا هست که اینقدر با صفاست .شاید همساده شدیم خواهر
انشاا... یک خونه خوشگل میخرین عزیزم
موافقم

چون ما هم دقیقا این چند روزی که داریم دنبال خونه می گردیم حس شده واسمون
ولی خوب خیلی خوب میشه اگه یه جا رو بخرین
east,west,home is the best
خداییش گاهی ادم به یه جایی دل میبنده و اینقدر اونجا واسش عزیز میشه که موقع رفتن انگاری داره از یه تیکه ازوجودش جدا میشه ..
میفهمم چی میگی .... از این خونه ها مثل نوانخانه جان گری یر میمونه زیاد دیدم ! از این بنگاه به اون بنگاه !
به نظر من برای سقفی که بالا سرمونه باید 1000بار خدارو شکر کنیم هر چند که کوچیک باشه.
آخه میدونی مسنانه جون من این چندوقته که هوا سرد شده همش به فکر کارتون خوابام که سقفشون آسمونه و بزرگ ولی...
راست میگی بعضی از خونه ها واقعا شبیه دخمه هستن.
خوبه که زندگی هنوز جاریست
و خوبه که هنوز امید داری به آینده
با بهترین آرزوها
نه خانومی اشتباه نکن همیشه منطقی با مسائل برخورد کن بعدشم هیچ لزومی نداره تو خودتو با دوستاتون مقایسه کنی......هر کسی یه شرایطی داره یه امکاناتی داره هر کسی برای خودش....
درسته خونه بزرگ و دلباز خوبه ولی خونه 40-50 متری که مال خود آدم باشه خیلی بهتر و لذت بخش تره الان عادت نداری یه مدت که بگذره به اون خونه هم عادت میکنی عزیزم و به مرور زمان و پس انداز خونه بزرگ و بزرگت هم میگیرید.......پس همیشه این اصل یادت بمونه هر چی هر کی داره برا ی خودش داره ما هم تلاش میکنیم که به اونجاها برسیم........موفق باشین و از الان خونتون مبارک
آخییییییی بمیرم
دقیقن عین خودم با تمام وجود میفهمم چی میگی
هر دم به بهانه ای تو را یاد کنم / افسرده دلم را به یاد تو شاد کنم
بی تو دل من چون کلبه ای محزون است / با یاد تو این خرابه آباد کنم . . .
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام[گل]
انرژی های مثبت شما دوتا خونه تون رو بیشتر ازقبل دوست داشتنی کرده. خونه ی منم کوچیکه اما نورگیر و دلبازه. برامون تنگه اما دوسش دارم.ایشالا با هم می خریم دو تااز اون بزرگاشو.
مردها گاهی ناخودآگاه عمیقا درک می کنند که زنها بیشتر با یک دروغگو احساس راحتی می کنند تا یک مرد واقعی
زنها گاهی (اکثرا) مردها را یا پسربچه می بینند یا پیرمرد گوبا مرد به معنی نه خام و نه سوخته وجود ندارد
در مورد پست احمد محمود می خوام بگم که منم مثل تو داشتم نسخه الکترونیکیش رو می خوندم که قاصد از غیب سر رسید و اتفاقی رفتم پیش پسر عموم که خونشون دیوار به دیوار ماست... داشتم میگفتم که دارم چه کتابی می خونم و اون هم گفت که چاپ قبل از انقلاب این کتاب رو داره... منم ازش گرفتم و خوندمش... فوق العاده بود... و بعد از اون دیگه وقت نکردم کتابی ازش بخونم تا سه ماه پیش که کتاب داستان یک شهر رو ازش خوندم... یه جورایی ادامه زندگی خالد و درباره دوران تبعیدش در بندر لنگه ست... همه اینا رو بهت گفتم تا بگم که در ادامه همسایه ها حتما این کتاب رو بخون که در واقع میشه بهش همسایه ها ۲ گفت... اینهم فوق العاده ست...
از این موضوع هم نگذر که توی این خونه تو داری باعشقت زندگی میکنی وهمین به خونه ات روح میده واونو با بقیه خونه ها متفاوت میکنه.
خونه یعنی همین...
یه جایی پر از آرامش...و عشق