منی که استاد مخفیکاری بودم و بین دوستام به این خصوصیت مشهور بودم تا اونجایی که یکی از دوستام خیلی جدی پیشنهاد کرده بود، برم تو وزارت اطـ ـلاعـ ـات کار کنم، دو جا هرکاری میکنم نمیتونم چیزی رو مخفی کنم!
یه جا وقتیه که متین زل میزنه تو چشمام و میگه راستش رو بگو!
یه جا هم وقتیه که این صفحه سفید جلوم باز میشه و انگشتام راه میفتن روی کیبورد!
برای مشکل اول خوشبختانه هنوز نتونستم راهحلی پیدا کنم. اما برای حل مشکل دوم فعلا یه راهحل موقتی پیدا کردم:
تا فردا هم خدا بزرگه!
مخفی کاری
راستشو بگووووووو... داری چیکار میکنی که میخوای مخفی بمونه؟؟
۲ روز آپ نکردی دلمون برات تنگ شده بود!
لینک دوستان بعد از چند هفته دو باره راه افتاده!!
هوم؟! (اونی که داره چونه اش رو میخارونه!)
زودباش مستانه همین الان اعتراف کن که داری چی کار میکنی
این یعنی : خبر آمد، خبری در راه است...

خیر باشه الهی مادر
حالا راستش رو بگو مورد سوم کجا ست که مخفی کردی
من هیچی نفهمیدم از این پست؟!!!!
نکنه یه وبلاگ دیگه داری
ای جانم.دختره یا پسر؟؟؟؟؟
زود باش منتشر کن!
خوش خبر باشی عزیزم ...
یعنی چه خبری میتونه باشه؟ هاین؟
asheghe akhlaghatam
خانوم محترم مستانه خانوم مخفی کاری نداریما
مستانه جون منم یه معلم زبان داشتم باهم دوست هم بودیم اونم یه بار سر کلاس میگفت اگه من رئیس جمهور بشم تورو بعنوان وزیر اطلاعات خودم انتخاب میکنم
مشکوک میزنیا مستانه
اعتراف کن!
گزینه ی سومی هم هست ها!


گزینه سوم: وقتی که باهم تو پارکیم و من بهت می گم خب مستانه جون دیگه چه خبر؟ و تو می گی گوشتو بیار جلو...
(حالا خداکنه واقعا خبری باشه و ملت سرکار نرفته باشن!!)
خبر که! به هر حال اونی نیست که شما فکر می کنین!