تصورکن پنجشنبه و جمعه پیش کلی مهمون داشته بوده باشی و تمام هفته رو هم به درس خوندن و کارکردن گذرونده باشی و همه امیدت به پنجشنبه، جمعه ات باشه که بتونی یه استراحتی کنی و یه تفریحی. صبح هم که بیدار شدی یه نقشه کوچولو برای عصرت کشیده باشی و کلی خوش خوشانت شده باشه، که یهو یه تلفن همه چیز رو خراب می کنه!
نمی تونی بهشون بگی نیان، چون تا حالا دو سه بار پیچوندیشون.
پس چاره ای نیست جز اینکه زانوی غم رو بغل بگیری و قیافه آدمهای عزادار رو هم به خودت بگیری و به این فکر کنی که شام چی درست کنی...
با مهمون بیشتر خوش میگذره...اتفاقاً من خوشم میاد.
واااااااای نه
من معمولا تو این موقعیت ها اول یه ساعت گریه می کنم بعد می پرم سر کارهخا و می خوام همه چی عالی بشه ولی کلی حرص می خورم
موقعیت بدیه
منم دوست دارم مهمون بیاد .
به حبیب بودنشون فکر کن دوستم.
ایشالا استراحت هم می کنی با یه مسافرت توپپپپپپپپپپ
حس ت رو کاملا می فهمم!
اما خب اگر چاره ای نیست بهتره زودتر دست به کار شی...
نشون بده که چقدر خوب می تونی جمعش کنی!
این غم ها که زانو نمی خواد مستانه... خدا رو شکر کن... خیلی شکر کن
Yadesh bekheir. Parsal hamin moghe ha bood… shoroo kardim be ra’y neveshtan. (ghesmati az khaterate yeki az karmandane vezarate keshvar)
در انتظار پاسخ سلامی نیستم
همین بس که نوشته ام را میخوانی...
اگر بدونی مهمون با خودش چقدر خیر و برکت میاره و با رفتنش چقدر بلا میبره شکر میکردی
به امید روزهای طلایی برای تقویم زندگی ات
iهوووم. وبلاگ چه ناز شده.
مهمووووووووووووووون خیلی خوبه که، خوش بگذره خب! :*
به به!..... رنگ کردی دیوارای وبلاگتو!... یه مدته از گوگل ریدر میخوندم و بوتو باز نکرده بودم!... خوشکل شده....
مهمون برکت خونه است....
وقتی سر ادم شلوغ باشه نیاز به یه روز استراحت داره ولی.... ایشالا هفته آینده.... خوش باشی عزیزم......
سلام.زانوی غم بغل نکن بلند شو وبه وبلاگ من بیا و نظرت را بنویس و مرا خوشحال کن.منتظرتم بیایی..
پس حسابی داره خوش میگذره
اونم توی مطبخ
وای !!
خدا امشب رو برات زود تمومش کنه