شهر دومی که واردش شدیم شهر حما بود که به چرخهای آسیابش معروف بود. چرخهای آسیابی که با اینکه نمیچرخید توی شب منظرهی خیلی قشنگی داشت.
اطراف شهر حما چندتا قلعه و مکان تاریخی بود که ما به فرمان آقا وحید قلعه شوالیهها رو برای دیدن انتخاب کردیم و صدالبته که انتخاب خیلی خوبی بود.
برای رسیدن به قلعه جاده از لابهلای دشتهایی سبز و کوههایی باطراوت میگذشت. جایی که واقعا بهار بود.
بعد از دیدن قلعه و دعوا کردن با متین به خاطر اینکه کلا روی دیوارهای قلعه راه میرفت و من رو زهرترک میکرد، راهی شهر لاذقیه شدیم.
توی راهمون تا لاذقیه یه بارون درست و حسابی هم اومد تا بهار رو بیشتر و بیشتر حس کنیم. لاذقیه یه شهر بندریه کنار دریای مدیترانه. هتلی رو که انتخاب کردیم نزدیک دریا بود. اما مهمتر از اینکه نزدیک دریا بود برخورد خیلی خیلی دوستانه صاحب هتل (محمد) بود. یه جوری که حس میکردی اومدی خونهی یکی از دوستهات نه یه هتل توی یه شهر غریب! محمد عاشق تنتن بود و از لباسش گرفته تا امضاش و مدل موهاش و عکسهای توی هتل همه و همه یه ربطی به تنتن داشت!
یه منطقه خیلی تاریخی نزدیک شهر لاذقیه بود به نام راس شمرا (اوغاریت) که ظاهرا قدمتش به 7500 سال قبل از میلاد برمیگرده و مردمش اولین حروف الفبا رو اختراع کرده بودن (راست و دروغش با خودشون).
چیزی که از منطقه باقی مونده بود دیوارهای قدیمی بود و سنگهایی که بر اثر باد و بارون سوراخ شده بودن!
آقاوحید ناراحت بود که چرا گیاههای این منطقه رو نمیکنن و عقیده داشت که این گیاهها به دیوارها آسیب میزنن! ولی من اصلا باهاش موافق نبودم. چون اون وقت دیگه چنین مناظری وجود نداشت!
غروب رو هم توی ساحل صدفی مدیترانه گذروندیم...
سلام مستانه جان
در ضمن قالب نو هم مبارک... خیلی خوشگل شده اینجا
سال نوت مبارک باشه دوستم. خوشحالم که سال جدید را به این خوبی و زیبایی شروع کردی... امیدوارم بقیه سال هم همینطور شاد باشی و از جاهای زیبا و دیدنی دیدن کنی
نمی دونم چرا تو هیچ عکسی نیستم!

این پسره محمد هست ولی من نه!
به قول محمد عکس مارو هم بذار چون عکس مقداری bueaty لازم داره!!
می گم جدایی رو نرفتین؟ بیاین امشب بریم
من دیگه تحمل ندارم امشب هرجوری شده باید برم سینما
سوریه هم جای قشنگیه! دمشق نرفتین؟
سلااااااااام عزیز دلممممم.... رسیدن به خیر... خوشحالم که بهت خوش گذشته .... تعطیلات ما هم بد نبود .... هرچند خوب خوب هم نبود... نه بخاطر خودمون ... بخاطر غمی که توی چشمای دوستم تو همون روزای اول عید دیدیم و دیگه آب خوش از گلوم پایین نرفت.... بگذریم... دلتنگتم خیلی زیاددددد
تو این مدت هربار که تونستم به وبلاگت سرکی زدم اما هربار میدیم که نه اپیدی..نگو خانوم مسافرت بودن...خداروشکر که بهت خوش گذشته دوستم..اگه می گفتی داری میری سوریه یه التماس دعا بهت میگفتیم...مارو که از یاد نبره بودی؟دعامون کردی ؟؟
salam
eide shoma mobarak
cheghad ax
mer3000000000000000