از وقتی یادم میاد همیشه هروقت زندگی بهم سخت میگرفت و اذیتم میکرد، ناخودآگاهم شروع میکرد به گشتن توی آینده. اونقدر میگشت تا یه نقطهی روشن توی آینده پیدا میکرد یا ایجاد میکرد.
یه مثال سادهاش سال کنکور بود. یعنی من توی تمام اون یه سال به این دلخوش بودم که فردای کنکور میریم سفر. سفر همیشه برام یه نقطه روشن محسوب میشد.
البته که خیلی وقتها وقتی به اون نقطه روشن میرسیدم، میفهمیدم اصلا اونی نبوده که انتظارش رو داشتم و اونقدر که فکر میکردم هم روشن نیست و ... ولی به هر حال دفعه بعد هم توی اوج سختی ذهن ناخودآگاهم یه چیزی برای امید دادن بهم پیدا میکرد.
پارسال این موقعها هم روزهای سختی رو داشتم. اما نقطهی روشنم انقدر روشن و اونقدر دوستداشتنی بود که عبور از روزهای سخت رو برام خیلی ساده کرده بود. نقطه روشن پارسال سفر مکه بود.
امسال اما ذهنم هرچی میگرده نمیتونه نقطهی روشنی رو پیدا کنه. هرچی پیش میره فقط قله میبینه و دره. سربالایی و سرپایینی، بدون اینکه نوری از اون ته بتابه. برای همین دل نمیده به سختیها. میدونه بالاخره باید از این راه بگذره ولی هیچ انگیزهای نداره که اولین قدم رو برداره و پا روی اولین سربالایی بذاره...
پ.ن: رونوشت به متین برای ایجاد یک نقطه روشن!
مالزی

چقدر حالمون مثل همه
تور اردبیل، به مناسبت عید فطر با هدف روشن کردن نقطه اواخر ماه مبارک برگزار می گردد. هر که دارد هوس روزه خوری بسم الله...!
سخت نگیر.
یه مهمونی یا سفر هم نقطهی روشنه.. خرید حتی..
ببین.... من به هر نقطه ی روشنی که فکر می کنم تاریک می شه. ولی وقتی به یه چیزی فکر نمی کنم خیلی خوب و همیشگی باقی می مونه. چرا؟ تو می دونی؟ مثلا وقتی دربارهی یه چیزی خیالبافی می کنم سه سوت می ترکه یا اگه آدم باشه می ره یا می میره یا ..... واقعا چرا آخه؟