یک روز سخت


چند روز پیش با حال نزار از دندون‌پزشکی اومدم خونه. اونم سرظهر و تو اوج گرما و بعد از اینکه سه چهارتا ماشین سوار و پیاده شدم. بی‌حسی دندونم رفته بود و دندونم درد داشت و دهانم هم پر از خون بود. یعنی تنها چیزی که دلم می‌خواست این بود که برسم خونه و بپرم زیر دوش.


کلید رو که توی در چرخوندم در باز نشد. ده‌بار، پونزده‌بار چرخوندم و باز نشد. زنگ همسایه بالایی رو زدم، خونه نبودن.

زنگ همسایه پایینی رو زدم خانوم همسایه خونه بود. اف‌اف رو زد. در باز نشد. گفتم می‌شه بیاین در رو باز کنین؟ گفت نه! کلید آپارتمان رو نداشت و شوهرش هم در رو قفل کرده بود.


گفتم عیب نداره. می‌رم خونه مامانم، زنگ زدم ببینم اگه هستن برم. که نبودن.

گفتم فدای سرم. می‌رم خونه مامان متین. کیفم رو نگاه کردم دیدم هرچی پول داشتم دادم به دندون‌پزشکی و تاکسی و ... و اونقدر پول همراهم نیست که تا اونجا برم.

 

یعنی کاملا معنی استیصال رو درک می‌کردم. درد داشت بیشتر و بیشتر می‌شد. آفتاب داشت داغتر و داغتر می‌شد و من هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم. 


نشستم روی پله جلوی خونه تا یکی بیاد. خیلی دلم می‌خواست گریه کنم ولی گفتم زشته جلوی همسایه‌ها. بی‌خیال شدم. بالاخره بعد از یه مدتی که نمی‌دونم چقدر بود، خانوم همسایه کلید آپارتمانشون رو پیدا کرد و اومد و نجاتم داد.


اون روز وقتی رسیدم خونه و کولر رو روشن کردم، با خودم فکر می‌کردم چقدر روز سختی داشتم.


ولی امروز، حالا که نشستم جلوی کولر و دارم می‌نویسم، مطمئنم که امروز روز سخت‌تری بود. 

  

نظرات 5 + ارسال نظر
غزل چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 14:39

واییییییییییی عجب روزی بوده

FAFA چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 15:15

آخی نازی
عیدت مبارک تعطیلات به کام...

سحرگاهی چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 15:56

آخی

محیا چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 19:10 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

خدا نکنه روز سختی داشته باشی.
خواستم بگم بعضی وقتا با روزانه هات زندگی میکنم
و دلم میخواد هر روزت از روز قبل بهتر و بهتر باشه.
مرسی برای معرفی اون کتاب

Maryam, Me & Myself پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 20:13 http://maryami-myself.blogfa.com

خیلی اذیت شدی )-:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد