قراره دوشنبه ببینمش. بعد از ده سال. از دیشب شوق و دلتنگی همزمان ریخته توی دلم. میرم در کمد لباسهام رو باز میکنم و مانتوهام رو نگاه میکنم. یکی دوتاشون رو پرو میکنم. مانتوهایی که تا دیروز همهشون خوب یا حداقل معمولی بودن، به نظرم بیریخت و به دردنخور میان.
امروز میرم یه مانتوی شیک میخرم. شاید حتی کفش و روسری هم بخرم.
اون قدیمها هم همینطور بود. با اینکه خودش آدم سادهای بود، اما من هروقت که قرار بود ببینمش از شب قبلش به هول و ولا میافتادم. هیچ وقت یادم نمیره که با چه وسواسی مانتوم رو اتو میکردم و شلوارم رو خط می انداختم.
باید یه هدیه هم براش بخرم. یه چیزی که همه احساسم رو بهش نشون بده.
هیچ جوری نمیتونم همه احساسم رو بهش بگم. هیچ وقت نتونستم. شاید بتونم براش از دلتنگیهام بگم. از خوابها و رویاهام بگم، از شوقی که برای دیدنش داشتم بگم، اما محاله بتونم از همهی احساسم براش بگم.
شاید نتونم براش بگم، ولی شک ندارم که خودش درک میکنه. درک کردن کاریه که خیلی خوب بلده.
...
..
.
همینکه بتونه درک کنه خیلی خوبه
خوش به حالت مستانه چه حس قشنگی خانومی
کاش منم بعد از این همه وقت میتونستم باز ببینمش
بومب
صدای ترکیدن من بود از فوضولی
با کی قرار داری خب !؟
کی خب؟
نارنجدونه خانوم راست میگه..با کی قرار داری؟؟
با معلمت ؟
درسته
خوشبحالت
ارزش این جمله به اندازه زیر خاکیهای عتیقه است. (درک کردن کاریه که خیلی خوب بلده.)
خووووووووووووووووش به حالت.
چه خوب مستانه جان
معلم- دوست قدیمی- دختر خاله که از راه دور اومده هر کی که هست متین خیلی مرده که حسودی نمیکنه به این همه ابراز احساسات
ایشالا خوش بگذره بهت
به به دیدار شد میسر .... حسابی خوش خوشانتون باشه خانوم...