خب به سلامتی آخر پاییز شد و وقت شمردن جوجهها! جوجهها؟؟؟ جوجه که هیچی توی این شهر دیگه هیچ پرندهی دوستداشتنی زندگی نمیکنه! دیگه نه گنجشکی هست و نه کبوتری و نه حتی یاکریمی. آسمون به تسخیر کلاغها دراومده. درست مثل زمین.
آسمونی که دیگه زیاد هم نمیشه اسمش رو آسمون گذاشت. یه گنبد خاکستری و مسموم. درست مثل زمین.
یه تفاوت اما هنوز باقی مونده بین آسمون و زمین. توی زمین هنوز یه جاهایی پاک و دستنخورده باقی مونده. یه جاهایی که کلاغهای زمینی هرچقدر هم تلاش کنن نمیتونن آلودهاش کنن. یه جاهایی که هنوز میشه توش نفس کشید و نفس تازه کرد.
یه جایی مثل جمع پرمحبت خانوادهها توی شب یلدا.
یه جایی مثل لابهلای صفحات مثنوی و حافظ.
یه جایی مثل خلوت نیمههای شب.
امشب رو باید یه جا پناه گرفت. آروم گرفت. نفس تازه کرد. هنوز خیلی مونده تا بهار...
قرار بود به دلها کمی قرار بیاید ×××× قرار بود که اسباب پای کار بیاید
قرار بود نرنجد دلی ز گفتن حرفی ×××× قرار بود سر عقل روزگار بیاید
قرار بود سر بیگناه به دار نباشد ××× قرار بود فقط تا به پای دار بیاید
برای آنکه بدانیم رنگ سبز چه زیباست × قرار بود که بعد از خزان بهار بیاید
شعر از: مرتضی کیوان هاشمی
شب یلدات مبارک عزیزم.
سلام
یلداتون مبارک و همیشه محفل هاتون همون جوری پاک
یلدات خجسته مستانه من...
چقدر نوشته هات پر احساس و پر تاثیره بهت تبریک می گم، یلدات مبارک
همیشه سبز باشی
قرار بود ...
خیلی چیزا قرار بود که نشد ...
و فقط مونده ای کاش ، ای کاش ، ای کاش ..........
یلدات مبارک مستانه جان... امیدوارم شب زیبایی داشته باشی عزیزم و خیلی بهتون خوش بگذره
امیدوارم از شبت لذت ببری دوستم:-*
امیدوارم جمعتون همیشه جمع بشه شب یلدا و دلهاتون ناب و پاک بمونه
یلدا مبارک
شب یلدای به یاد ماندی ای داشته باشی دختر خوب :)
همیشه سبز میمونیم
خوش باشی مستانه جونم
عاشق نوشته هاتم

با تاخیر یلدات مبارک
خوب بود