روز خوبی بود دیروز. یه روز بهاری خوشگل که بارون صبح همه چیز رو حسابی شفاف کرده بود و همراه شد با دیدن یه تینای خیلی خیلی عزیز که حضورش و حرف زدن باهاش دلم رو هم صاف و شفاف کرد.
اون وقتها یه درصد هم احتمال نمیدادم اون دختری که یه روزی به صورت کاملا تصادفی توی درکه دیدم و تنها کلمهای که بینمون رد و بدل شد یه سلام خشک و خالی بود، یه روزی بشه تنها کسی که میتونم از تهمونده های دلم براش حرف بزنم.
سرنوشته و بازیهای عجیب و غریبش و آدمهایی که با اینکه فکر میکنند همه کارهاند، ولی معمولا فقط بازیگر نقشهاییاند که سرنوشت براشون نوشته...
عکس: علی آباد کتول - مسیر آبشارهای شیرآباد
مستانه جانم.... جانٍ جانم
به به چقدر تینا خانوم قشنگ شما رو توصیف کرده اند...
خوش به حال تو
خوش به حال تینا
مستانه تو چته
عکس زیبا و خوشگلیه
جای قشنگیه
دوستیتون ادامه دار
خوچ بحالتون خانما
مستانه جان چرا کم برامون می نویسی؟ انگار یه سری حرفها رو نمی زنی...
آره واقعا گل گفتی مستانه جون.
سرنوشت همه کاره اس...
مستانه جان خوبی؟ اگه بخوام با قبلت مقایست کنم مرموزتر مینویسیا
تینا هم که بله، همه میدونیم ماهههه. خوش بحال هر دوتون. مواظب فسقلیم باش. یکم بخندونش گوگولیه مارو . فدای خنده هاششش