فنچ ماده شب قبل از زایمان من مرد. قضا بلا بود شاید. مریض هم بود البته و شاید پیر.
فنچ نر اما از اون روز تنهاست. آخه متین فکر می کرد تنهایی براش بهتره!
حالا فنچ نر دیگه به تنهاییش عادت کرده. حالا یاد گرفته به اندازه دوتا فنچ غذا بخوره و به اندازه دوتا فنچ قفسش رو کثیف کنه تا جای خالی کسی رو حس نکنه. حتی یاد گرفته به اندازه دوتا فنچ و با دوتا صدای مختلف آواز بخونه!!
اما هنوز هم شبها، آخر شبها از توی اتاقکی که همیشه دوتایی توش می خوابیدن میاد بیرون و روی سقف اتاقک می خوابه. انگار شبها، آخر شبها، تنها توی اتاقک دلش می گیره. دلش تنگ می شه...
اخى گناه داره یه جفت براش بگیرین
گناه داره. یه جفت براش بگیر
چه غم انگیز!
اخیییییی
آخی!از ماجراهای آقای فنچ که بگذریم،چقدر عکس بالای وبت خوشگله کلی ذوق کردم.میس یو.بوس فور یو
چه جالب که اینم تنهای رو درک میکنه و چه جالبتر که طاقت دیدن جای خالی اون فنجو نداره و بیرون میخوابه
الهییی. براش یه دوست بیارین خوب...
آخیییییییییییییییی طفلی
تنهاش نزارین جفت براش بیارین
سلام
نوشته هات خیلی بی ریاست
خیلی به دلنشینه
میشه همشون لمس کرد و از صمیم قبل حسشون کرد
احساس قشنگیه
مرسی که با ما به اشتراک گذاشتی