دلم بدجوری تنگ شده، برای سیزده چهارده سال پیش. برای روزهای قشنگ دبیرستان. برای خنده های بی دغدغه اش، برای دوستی های قشنگ و بی آلایشش، برای رابطه هایی که در پس قهرهاش، آشتی خیلی کار پیچیده ای نبود. برای روزهایی که غم ازمون دور بود، معنی سختی رو نمی فهمیدیم، مرگ ازمون فاصله داشت. همه چیز فقط و فقط زندگی بود. جاری و سیال.
آی گفتی
آی گفتی اما برای من می شه 22 سال پیش. خیلی خوب بود.
منم مثل تو .. دلتنگ ام ..
چقدر قشنگ توصیفش کردی، موافقم
جانا سخن از زبان ما میگویی
چقد این جوجوه که کنار دختره هست خوشگله
من که همیشه خدا دلم می خواد برگردم به اون دوران
فقط حسرتش برای آدم می مونه و بس
آخ که بشر با این همه کشف و اختراع ماشین زمان رو اختراع نمیکنه هیچ وقت
سلام.
مستانه جون اومدم بگم این پسر کوچولوی من کچلم کرد از بس اومد کنار من و لپ تاپ دراز کشید و گفت عکس نی نی رو بگذار ببینم. همش دلش میخواد عکس علی جون تو چند تا پست پایینتر رو ببینه. حداقل براش یک عکس جدید بگذار تا مادر و پسر بشینیم نگاه کنیم و قربون صدقه علی کوچولو بریم.
سلام دوست جون
امروز با وبلاگت اشنا شدم. منم دقیقا دلم برای همون روزهای شاد و بدون غم تنگ شده. تک تک جملاتت زبان حال منم هست.