صبح یکی از دوستان دبیرستانم اومده بود خونه مون. وسط صحبتها حرف بعضی از معلمهامون شد و ...
دلم براشون تنگ شد یهو. بعد از اینکه دوستم رفت و علی هم خوابید (دو روزه خیلی خوابالو شده!) رفتم سر فیــس بــوک. گشتم و گشتم و خیلی از معلمهامون رو پیدا کردم.
ولی راستش الان خیلی پشیمونم. گرد پیری بدجوری نشسته روی صورتهاشون. حس خوبی ندارم الان. انگار دلم نمی خواست این جوری ببینمشون. یعنی راستش شاید دیدن صورتهای چروک خورده و موهای جوگندمیشون بیشتر بهم نشون داد که خودمون چقدر بزرگ شدیم و چقدر از اون روزها فاصله گرفتیم.
شاید ترس از گذشتن سریع زمان حالم رو بد کرده. نمی دونم...
اتفاقا مطمئنم که امسال سال خیلی خوبیه. سال خوبی که آروم و دلنشین شروع شده. سالی که یه اتفاق خیلی قشنگ پریروز آسمون زندگیم رو پر از رنگهای شاد کرد.
پ.ن2: من خوبم و عاشقتر از همیشه...
پ.ن3: سال نو مبارکتون باشه و پر از حسهای خوب...
سلام منم معلمم چقدر دلم گرفت ممنون از متن زیبات
دیروز داشتم عکس های 3 ،چهار سال پیشم را نگاه میکردم ، آره این پیره حتی واسه من خیلی ملموسه ، چه برسه اون معلم هایی که کلی خاطره قشنگ باهاشون آدم داشته ....
دخترم یه سوال....
با چی میری فیس بوک؟
سلام
سال نو مبارک
سلام
سال نو مبارک
کجا بودی خانم چرا پست نمی ذاشتی؟دلمون برات تنگولیده شده بود:*
مستانه اینو تو خونه دوستم خوندم
بعد شب موقعی که داشتم سوره ملک میخونم قایفه آقای شهریاری و خانم بلورفروشان اومد جلو چشمم.بغضم گرفت.سحر هم یادم اومد.
ان شالله امسال یه سال معرکه برای علی و مامان و باباشه
سلام عزیز
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com