به دعوت تینای عزیزم توی این بازی شرکت میکنم و اعتراف میکنم که هدفم از شرکت توی این بازی یه هدف پلیده و اون هم اعتراف گرفتن از آقا متینه!
معرفی:
مستانهام. متولد ماه مهر.
به قول این کتابهای طالعبینی تا وقتی که تعادل دو کفهی ترازوم به هم نخوره. خیلی آروم و شاد و صبورم. ولی وقتی به هر دلیلی بهم میخوره، کم تحمل و غرغرو میشم.
تا بیست سالگی یه دختر کاملا سر به راه بودم. هیچ قانونی رو نشکونده بودم و پا روی هیچ خط قرمزی نذاشته بودم. ولی بیست سالگی آغاز تحولات زیادی توی زندگیم بود!
فصل و رنگ مورد علاقه:
پاییز. نارنجی و گلبهی.
غذای مورد علاقه:
میلک شیک نسکافه
موسیقی مورد علاقه:
قبلاً اینجا در موردش توضیح دادم.
بدترین ضدحالی که خوردم:
فهمیدن اینکه خاله راضیه که این همه بهش اعتماد داشتم و خیلی از حرفهایی رو که به هیچ کس نمیزدم به اون میگفتم از سر دلسوزی و خیرخواهی همهی اون حرفها رو کف دست مامانم میذاره.
ناشیانه ترین کاری که کردم:
گفتن حقیقت به کسایی که تحمل شنیدن حقیقت رو ندارند.
بهترین خاطره:
بهمن ماه سال ۸۴. توی یه کلاس توی دانشکدهی زبان. من و متین و یه سکوت عمیق و یه نگاه سرشار و یه بارون پر از نشونه!
بدترین خاطره :
بهمن ماه سال ۸۵. روی صندلی مترو. کنار یه دوست. و اون دوست اونقدر پر شده از نفرت که هیچ واقعیتی رو نمیبینه. بهم تهمت میزنه و نگاهش میکنم. هرچی دلش میخواد میگه و من دفاعی نمیکنم. میره و من تا یکی دو ساعت همونجا اشک میریزم.
کسی رو که بخوام ملاقات کنم:
علی
کسی رو که نمی خوام ملاقات کنم:
همون دوستی که بالا گفتم.
موقعیتم در 10 سال آینده :
یک کمی قد بلندتر! با دیدی یک کمی وسیعتر! با دلی یک کمی عاشقتر!
بزرگترین آرزو :
یه زندگی رو به آسمون.
سه تا دوستی که برای شرکت توی این بازی دعوت میکنم:
متین، خانمه، الهام (دو کبوتر)
هدیهی منفی دهروزگی زندگیمون:
آخه میلک شیک نسکافه شد غذا.
واییییی امان از دست خاله راضیه.
آرزوت خیلی قشنگ بود عزیزم
ممنون از دعوتت . این بازیه پته ریزون رو آبه ؟؟؟
خاطره دانشکده زبانو نگفته بودیااااا
سلامممممممممم:)
ببینم.. میلک شیک نسکافه غذای کدوم شهره دخترم؟!!!!
فصل و رنگ مورد علاقه:
تابستون - سفید
غذای مورد علاقه:
باقالی پلو با ماهیچه (+پیاز - اگه جلسه نداریم)
موسیقی مورد علاقه:
راک
بدترین ضدحالی که خوردم:
بچه اول خانواده بودم
ناشیانه ترین کاری که کردم:
یه تیکه تیر آهن ۳۰ کیلویی رو از پشت بوم پرت کردم تو کوچه ( در ۸ سالگی )
بهترین خاطره:
سر کار بابام دوست بابام با من هم مردونه دست داد .
بدترین خاطره :
روز فینال مسابقه فوتبال تابستانی تو فشم ، کلاس زبان داشتم و اومدم تهران . جای من مرتضی بازی کرد و تیممون هم دوم شد .
کسی رو که بخوام ملاقات کنم:
خانمه ، در روز بعد از خاستگاری (البته در خونشون )
کسی رو که نمی خوام ملاقات کنم:
بابای خانمه رو دم در خونمون ( روز بعد از خاستگاری )
موقعیتم در 10 سال آینده :
می دونستم که دیگه زندگی مزه نداشت
بزرگترین آرزو :
رسیدن به همه آرزوهای کوچیکم
سه تا دوستی که برای شرکت توی این بازی دعوت میکنم:
من کی باشم که علکی مهمون دعوت کنم اینجا !
هدیهی منفی دهروزگی زندگیمون:
یعنی چی ؟
نویسنده : مستانه موضوع : زندگی جاریست...
اینم جزء سوالاست ؟
دوشنبه 10 تیر ماه سال 1387 ساعت 4:07 PM
اینجا هم ترمزش وسطیه ؟
منفی دوازدهروزگی!
آها تموم شد ...
سلام...
جوابات خیلی قشنگ بود....مخصوصا بهترین خاطره
واسه رسیدن به آرزوت دعا می کنم خانومی
ولی من اصلا آب پرتقال دوست نمی دارم
هر وقت اسم این میلک شیک نسکافه میادا یاد اون روز می افتم و اشتباهاتم!! مستانه جون حالا ما یه کاری کردیم!! حتما باید همش بگی؟
اصلا یه بار برام بپزش ببینم چه مزه ایه؟
ممنون از دعوتت عزیزم . در اولین فرصت انجامش میدم
سلام مستانه جونم... مرسی که شرکت کردی با همه ی گرفتاریهای این روزات تو این بازی ... جواب سئوال خصوصیتم ؛بله؛ می باشد...