امروز بیست و پنجمین روزیه که به متین قول دادم براش لوبیاپلو درست کنم، اما نکردم. نمیدونم چرا، اما هربار که میرم در فریزر رو باز کنم و لوبیا رو از توش بیرون بیارم یه چیز خوشمزهتر میاد جلوی چشمم و دلم هم که تابع چشمم و دستم هم که تابع دلم...
من هیچوقت فکر نمیکردم به این راحتی توی زندگی جا بیفتم و بتونم هم کار بیرون رو بکنم و هم کارای خونه رو. حداقل فکر میکردم تا دو سه ماه هیچ کس نتونه به غذاهام لب بزنه و از اولم اینو به متین گفته بودم. ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و با اینکه بیشتر غذاها رو برای اولین بار توی خونهی خودمون درست کردم و چون کتاب آشپزیم خیلی سنگینه زورم اومد از اون هم کمک بگیرم، اما هم خودم و هم متین از دست پختم راضی بودیم. فکر میکنم یه استعداد نهفته در این زمینه داشتم که شکوفا شده!
راستش یه چند وقتیه من و متین داریم به صورت مسالمتآمیز با هم زندگی میکنیم و دیگه از اون اذیت کردنا و سرکار گذاشتنهای درست و حسابی که اشک طرف رو در میاورد توی زندگیمون خبری نیست.
یادش به خیر اون روز که قرار بود من و متین بعد یه هفته بعدازظهر رو با هم بگذرونیم و من با کلی ذوق و شوق براش گل خریده بودم و رفته بودم سر قرار، بهم زنگ زد و گفت: "دیر اومدی منم یه کاری برام پیش اومده دارم برمیگردم خونه." چه اشکی میریختم از دلتنگی و چه حس استثنایی داشتم وقتی بهم گفت: "برگرد و پشت سرت رو نگاه کن."
و البته بماند که من چند روز بعد چه جوری تلافی کردم.
خلاصه که امروز بدجوری به سرم زده که برای جلوگیری از یکنواخت شدن زندگیمون هم که شده یه جوری حال متین رو بگیرم. فعلاً هم ایدهام اینه که وقتی اومد شرکت بهش بگم که آقای رئیس بهم گفته که وضعیت استخدام متین درست نشده و دیگه کاری از دستش برنمیاد و از من خواسته این موضوع رو یه جوری به متین بگم.
حالا فکر کنم ببینم تا بعدازظهر ایدههای بهتری به ذهنم تراوش میکنه یا نه!
سلام مستانه جان...
وایییی واقعا شما اشک همدیگرو حسابی در میاوردینااااا....اما جدا چه حس خوبی بهتون دست میداده بعدش...
حتما بیا و بنویس چیکار کردی...
امیدوارم همیشه شاد و عاشقانه پیش برید...
باشه حتما میام می نویسم که متین چه حالی میشه...
=)) وای خدا چقدر باحالین ! :)))))))
امیدوارم سالهای سال زیر یه سقف همیشه شاد باشید ...
مرسی :)
جونِ وحیده یه کم آب و تاب بده به ماجرا!!! آخجوووووووووووووووووووووووووووووووون
:)) چون جون خودت رو قسم خوردی دیگه چاره ای ندارم :))
شرمنده رفیق من نمی تونم در مقابل نامردی آروم بشینم.... با اجازت همین الان شماره ی متین رو می گیرم و بهش میگم همه چیو
داشتیم تینا؟؟؟
بعضی وقتها این مردم آزاری ها خیلی مزه میده من عاشق سیخونک زدن به پهلوی عزیز مهربونم توی تاکسی ... نه میتونه دعوام کنه و نه صداش در میاد ... یکی دوبار اولش میخنده به روم ... بعد دیگه دفعه های صدم دویستم چپ چپ نگام می کنه
مرسی از ایده ی جالب توجهت
عزیزم شما که الان تو وبلاگ لو دادی خودتو... خب متین خودشو آماده میکنه واسه ضد حال و دیگه مزه اش از بین میره! بهتر نبود اول عملیش میکردی بد میگفتی؟ این جوری ما ضد حال خوردیم
متین شرکت نبود که اینجا رو بخونه
مگه تو دنیا چیزی هم خوشمزه تر از لوبیا پلو داریم ؟!!
http://www.alirezamotamedi.com/archives/264.php
ببین زیاده روی کار دستتون نده
سیندختی دیروز اس ام اسی خبر داد... خیلی دلم گرفت... خیلی.
سلامممممممممم:)
چقدم عکس این بچه فکور شبیه توئه مستانه
بعدنی امیدوارم ایدههای مردم آزارانه تری به ذهنت برسه
سلام مستانه جونم
افرین افرین
ببین دوباره میتونی یه کاری بکنی اینجا رو هک کنه شایدم حک کنه
اییییییییییی شیطون!!
متین اینجا رو نیم خونه؟
سلام خانوم
وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن
عجب مستانه شیطووونی
خوش باشین همیشه