لباسهای سفید رو میریزم توی ماشین لباسشویی و روشنش میکنم و بعد میام سروقت جمع و جور کردن خونه. اول این کامپیوترهایی که ردیف شدن توی اتاق که متین تعمیرشون کنه، هل میدم توی کمد و بعد هم بقیه خرت و پرتها رو جمع میکنم. یه جارو و یه گردگیری، تازه خونه رو یک کمی شبیه میکنه به خونه دوتا آدم بزرگ که بچهای توی دست و بالشون نیست.
خونه که سر و سامون میگیره آماده میشم و میرم تا پاساژ هروی. هیچ ایدهای ندارم اما انقدر میگردم تا یه چیزی برای بابا پیدا کنم که امروز روز تولدشه و شنبه هم که روز پدر و یه چیزی هم برای مامان که هنوز کادوی روز مادر بهش ندادم.
بالاخره بعد از دو دور بالا و پایین رفتن از پلهها، با دست پر از پاساژ میام بیرون و میرم از بقالی یه پاکت آرد میخرم و با تاکسی میام خونه.
بعد اینکه حسابی زیر باد کولر خنک شدم، وبلاگ سیندخت رو باز میکنم و دونه دونه مواد پیراشکی رو آماده میکنم. سه چهار ساعتی طول میکشه تا پیراشکی ها آماده شن ولی واقعا خوش طعم و خوشمزهان!
پیراشکیها رو میذارم توی ظرف در بسته. یه زنگ میزنم که مطمئن شم مامان خونه است و بعد همراه کادوها و پیراشکی ها راه میفتم به سمت خونه مامان...
بخشی از آرزوهای یک مستانهی کارمند که امتحان هم داره!!!
مستانه اینا آرزو بود یا واقعا انجامشون دادی ؟
هی سایه جان! آرزو بود عزیزم
منو باش می خواستم بهت بگم چه عجب از مغازه اول خرید نکردی و دو دور پاساژ رو گشتی
امااااااااااااااااا
راستش به قسمت پیراشکی که رسیدم یه کم شک کردم خودت باشی
همون دیگههههههههه آرزوهات بود
یعنی قشنگ من رو شناختیا!
آرزو؟!
از دست تو مستانه
مستانه جون تو می تونی من مطمئنم
من فقط فکر کردم عجب اراده ای که تا هروی رفتی، بقیه اش رو باور کرده بودم، حساسیتت رو خرید رو گذاشتم به پای حساسیت مامان و بابات...
پیراشکی هم که عجیب نبود!
mastaneh pasajeh heravi manzooret golestaneh heraviyeh....khosh behalet, delam gereft, ......han? ajoolam, arezoo bood? eib nadareh, yadeh khoonamoon oftadam, mahalamoon, khatereha.....
هی خوندم هی تعجب کردم!!! آخه گفتم سرت شلوغه! چه جوری اینهمه کار کردی. آخرش دیدم نه فیلم بود. فیلمی از آرزوهای کوچولوی مستانه.
وقت کردی یکم عملیشون کن خانومی.
اااااااااا من می خواستم بگم چه مستانه ی کارمند ِ گرفتار ِ کدبانوی ِ به همه کار برسی!
همیشه توی نوشته هات آدم غافلگیر میشه
از دستت مستانه داشتم با خودم میگفتم چه خوب به همه کارات رسیدی.ولی خیلی هم ارزو نیستها کافیه بخوای
سلام..
باران بهاری با دنیایی از دلتنگی اپ است..
باحضور خود اشک هایم را به لبخند تبدیل کنید
شاید این لبخند هم محو شود ولی یادش برای همیشه میماند..!
منتظرحضور مهربانتان هستم...
[بدرود]
مستانه جون خیلی وب خوشگلی داری...
بهت تبریک میگم گلم
ای بابا
دختر من وقتی خوندم که گفتی از آرزوهای مستانه تعجب کردم
آخه هیچ کدومش دور از ذهن نبود
و واقعا توی یه روز قابل انجام بود
یعنی یک روز هم وقت نداری تا کارایی رو که دوست داری انجام بدی؟؟/
راستیییییییییییییییییییییی
سالگرد قمری ازدواجتون هم مباااااااااااااااااااارک
البته می دونم اصلش 20 روز دیگه است
روناااااااااااااااااااک!!!
تو این چیزا رو از کجا یادته؟ ما خودمونم به زور یادمونه
ممنون عزیزم
عزیزم!:دی
می خواستم بگم تو محشری... می خواستم بگم چطور با وجود این همه مشغولیات، این همه کار رو انجام دادی...
عزیزم امیدوارم از پس ِ همشون بر بیای... و با توجه به روحیه ای که ازت سراغ دارم، می دونم بر میای!
هووووومممم چه خیال شیرینی
بخشی از آرزوهای منم هست !
ای بابا داشتم میگفتم عجب کدبانویی که رسیدم به تهش.ایشالله به اینا هم میرسی مستانه جان:)
چقدر شیرین.... چقدر شیرین....
می خواستم بگم یه عالمه حس خوب کدبانوگری رو تجربه کردی که خط آ]ر زیر عکس رو خوندم
توی امتحانات موفق باشی
سلام مستانه جون وبلاگ گیرایی داری
اولش که وبلاگتو خوندم بهت غبطه خوردم گفتم خوش به حالش مثل من کارمند نیست چه جوری به کارای خونه و خرید و بیرون میرسه
ولی بعدش که اخرشو خوندم دیدم که مثل همیم
موفق باشی
و امیدوارم که به ارزوهات برسی