ایده‌آل


لباسهای سفید رو می‌ریزم توی ماشین لباسشویی و روشنش می‌کنم و بعد میام سروقت جمع و جور کردن خونه. اول این کامپیوترهایی که ردیف شدن توی اتاق که متین تعمیرشون کنه، هل می‌دم توی کمد و بعد هم بقیه خرت و پرتها رو جمع می‌کنم. یه جارو و یه گردگیری، تازه خونه رو یک کمی شبیه می‌کنه به خونه دوتا آدم بزرگ که بچه‌ای توی دست و بالشون نیست.


خونه که سر و سامون می‌گیره آماده می‌شم و می‌رم تا پاساژ هروی. هیچ ایده‌ای ندارم اما انقدر می‌گردم تا یه چیزی برای بابا پیدا کنم که امروز روز تولدشه و شنبه هم که روز پدر و یه چیزی هم برای مامان که هنوز کادوی روز مادر بهش ندادم.


بالاخره بعد از دو دور بالا و پایین رفتن از پله‌ها، با دست پر از پاساژ میام بیرون و می‌رم از بقالی یه پاکت آرد می‌خرم و با تاکسی میام خونه.


بعد اینکه حسابی زیر باد کولر خنک شدم، وبلاگ سیندخت رو باز می‌کنم و دونه دونه مواد پیراشکی رو آماده می‌کنم. سه چهار ساعتی طول می‌کشه تا پیراشکی ها آماده شن ولی واقعا خوش طعم و خوشمزه‌ان!


پیراشکی‌ها رو می‌ذارم توی ظرف در بسته. یه زنگ می‌زنم که مطمئن شم مامان خونه است و بعد همراه کادوها و پیراشکی ها راه میفتم به سمت خونه مامان...



   


بخشی از آرزوهای یک مستانه‌ی کارمند که امتحان هم داره!!!

  

نظرات 23 + ارسال نظر
سایه چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 08:21 http://didarema.persianblog.ir

مستانه اینا آرزو بود یا واقعا انجامشون دادی ؟

هی سایه جان! آرزو بود عزیزم

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 08:26

روناک چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 08:55


منو باش می خواستم بهت بگم چه عجب از مغازه اول خرید نکردی و دو دور پاساژ رو گشتی
امااااااااااااااااا
راستش به قسمت پیراشکی که رسیدم یه کم شک کردم خودت باشی
همون دیگههههههههه آرزوهات بود

یعنی قشنگ من رو شناختیا!

فیروزه چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 09:09

آرزو؟!
از دست تو مستانه

مریسام چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 09:21

مستانه جون تو می تونی من مطمئنم

خانم سین چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 09:23

من فقط فکر کردم عجب اراده ای که تا هروی رفتی، بقیه اش رو باور کرده بودم، حساسیتت رو خرید رو گذاشتم به پای حساسیت مامان و بابات...

پیراشکی هم که عجیب نبود!

sara123 چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 09:58

mastaneh pasajeh heravi manzooret golestaneh heraviyeh....khosh behalet, delam gereft, ......han? ajoolam, arezoo bood? eib nadareh, yadeh khoonamoon oftadam, mahalamoon, khatereha.....

آفاق چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 10:37 http://www.beheshteafagh.blogfa.com

هی خوندم هی تعجب کردم!!! آخه گفتم سرت شلوغه! چه جوری اینهمه کار کردی. آخرش دیدم نه فیلم بود. فیلمی از آرزوهای کوچولوی مستانه.

وقت کردی یکم عملیشون کن خانومی.

خانوم چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 11:03 http://khanoomstory.blogsky.com

اااااااااا من می خواستم بگم چه مستانه ی کارمند ِ گرفتار ِ کدبانوی ِ به همه کار برسی!

پرنده خانوم چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 11:05 http://purelove.blogsky.com


همیشه توی نوشته هات آدم غافلگیر میشه

هلیا چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 11:14

از دستت مستانه داشتم با خودم میگفتم چه خوب به همه کارات رسیدی.ولی خیلی هم ارزو نیستها کافیه بخوای

سیمین امیری چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 11:36 http://rain-vernal.blogfa.com

سلام..

باران بهاری با دنیایی از دلتنگی اپ است..

باحضور خود اشک هایم را به لبخند تبدیل کنید

شاید این لبخند هم محو شود ولی یادش برای همیشه میماند..!

منتظرحضور مهربانتان هستم...
[بدرود]

سیمین امیری چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 11:37 http://rain-vernal.blogfa.com

مستانه جون خیلی وب خوشگلی داری...

بهت تبریک میگم گلم

نرگس چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 12:28 http://fereshtekuchulu.blogfa.com

ای بابا
دختر من وقتی خوندم که گفتی از آرزوهای مستانه تعجب کردم
آخه هیچ کدومش دور از ذهن نبود
و واقعا توی یه روز قابل انجام بود
یعنی یک روز هم وقت نداری تا کارایی رو که دوست داری انجام بدی؟؟/

پونه چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 13:04 http://http://rozhin-maman.persianblog.ir/post/121

روناک چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 13:29 http://www.ronak88.persianblog.ir

راستیییییییییییییییییییییی
سالگرد قمری ازدواجتون هم مباااااااااااااااااااارک
البته می دونم اصلش 20 روز دیگه است

روناااااااااااااااااااک!!!

تو این چیزا رو از کجا یادته؟ ما خودمونم به زور یادمونه

ممنون عزیزم

صووورتی چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 13:38 http://bonbast-e-soorati.blogfa.com

عزیزم!:دی
می خواستم بگم تو محشری... می خواستم بگم چطور با وجود این همه مشغولیات، این همه کار رو انجام دادی...
عزیزم امیدوارم از پس ِ همشون بر بیای... و با توجه به روحیه ای که ازت سراغ دارم، می دونم بر میای!

پوپک چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 14:07 http://poopaksahra.blogfa.com

هووووومممم چه خیال شیرینی

صنم چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 14:38

بخشی از آرزوهای منم هست !

سمن پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 08:29 http://doostaneh.persianblog.ir

ای بابا داشتم میگفتم عجب کدبانویی که رسیدم به تهش.ایشالله به اینا هم میرسی مستانه جان:)

الهام پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 09:17 http://blackpencil.blogfa.com

چقدر شیرین.... چقدر شیرین....

محیا پنج‌شنبه 3 تیر 1389 ساعت 11:00 http://yadashthayemahya.persianblog.ir

می خواستم بگم یه عالمه حس خوب کدبانوگری رو تجربه کردی که خط آ]ر زیر عکس رو خوندم
توی امتحانات موفق باشی

narsis دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 10:42 http://asemoon-e-abi.blogfa.com

سلام مستانه جون وبلاگ گیرایی داری
اولش که وبلاگتو خوندم بهت غبطه خوردم گفتم خوش به حالش مثل من کارمند نیست چه جوری به کارای خونه و خرید و بیرون میرسه
ولی بعدش که اخرشو خوندم دیدم که مثل همیم
موفق باشی
و امیدوارم که به ارزوهات برسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد