لباسهاش رو هل میدم توی کولهپشتی و بهش میگم: "یادته اون دفعه که از سفر برگشتی اون قدر دلتنگ شده بودی که قول دادی دیگه هیچ وقت بدون من نری سفر؟"
بلیط رو توی دستش تکون میده: "آره راست میگی... ببخش، اشتباه کردم..."
کتابهاش رو کنار کوله جا میدم: "حالا هم که دیر نشده. برو بلیط رو پس بده و بگو یه نفر دیگه رو جای تو بفرستن."
یه نگاهی به بلیط میکنه و میخنده و میگه: "نه بابا، اشتباه کردم که اون قول رو بهت دادم!"
زیپ کولهپشتی رو میبندم و برمیگردم سر درسم.
این آهنگُ خیلی دوست داشتم. تا اینکه یه دوستی اینُ اینقدر تو دوران دانشگاه گوش داد که ناخودآگاه با گوش دادنش به جای اینکه یاد اصلانی بیفتم یا نوستالژی بشه واسه م، یاد اون دوست میفتم که یادش خیلی هم خوش نیست.
شعر پایین هم یکی از بی نظیرترین شعرای "یداللهی"ـه و اجراش هم خیلی خوبه. خیلی خیلی خوب. به خصوص اونجاش که :
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا ، از عمق چشمانم ربود
سربلند باشی
جاش خالی نباشه خانمی .تنهایی هم عالمی داره عوضش کلی میتونی به کارهات برسی
shadidan ba jomleyeh "mardeh va gholesh! mokhalefam! marda bad gholtareen mojodatand:("
سارا123 جان،
بیشترش دست خودشون نیست!
آخی..
چه بی انصاف!
عیب ندارد تو برو درس بخون
بعدا که دل خودش تنگ شود پشیمان میشود چرا بی تو رفته
اخی.تنهایی.خیلی دختر خوبی هستی.اگه من بودم .کمه کمش این بود که باهاش قهر می شدم و باهاش مقابله به مثل می کردم.افرین به تو
با هلیا موافقم
پس آش پشته پات کو
عیب نداره عزیزم! برو بشین سر درست!
فلفلی هم راست میگه ما اش می خوایم!