سالها پیش وقتی که در عنفوان جوونی بودم و پر از آرزوها و رویاهای دور و دراز، مسیرم یه جوری بود که هفتهای دوبار از تجریش رد میشدم و معمولا هم اونقدر فرصت داشتم که یه سری به امامزاده صالح بزنم. حداقل دوسه بار در ماه میرفتم توی امامزاده و تند تند آرزوها و رویاهام رو لیست میکردم و از امامزاده میخواستم پیغامم رو به خدا برسونه.
* * *
چندوقتی بود دلم خیلی گرفته بود. دلتنگ بودم. دلتنگ صفای حرم پیامبر، دلتنگ لحظههای نشستن روبهروی کعبه. دیروز از خونه زدم بیرون. جلوی خونهمون اتوبوس سوار شدم و وقتی پیاده شدم که رسیده بود روبه روی امامزاده صالح. خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا. اشکهام بیاختیار جاری میشد. فضای اینجا، انرژی که توی فضا جاری بود یه سرسوزن شبیه مدینه بود و من دلتنگ اون فضا و اون انرژی بودم.
دوسه ساعتی طول کشید تا دلم یک کم آروم شد و اشکهام کم کم بند اومد. بعد یاد قدیمها افتادم و لیست آرزوهام. یاد آرزوهایی که هیچ کدومشون برآورده نشد و پیغامهایی که نمیدونم به دست خدا رسید یا نه. ولی مهم نبود. مهم نبود که هیچ کدوم از اون آرزوها برآورده نشده بود. چون اگه شده بود، من الان اینجایی که هستم نبودم، متین رو نداشتم، زندگیم این همه عطر و بوی خوشبختی نمیداد و ...
بلند شدم. رفتم کنار ضریح. یه تشکر بدهکار بودم به خاطر تمام دعاهای برآورده نشدهام. تشکر کردم و اومدم بیرون، بدون اینکه چیزی بخوام، آرزوهام رو روبهروی کعبه به خود خدا گفته بودم، بدون واسطه...
دلم تنگ شد... باید برم ... .باید منم برم... واسطه های روحی وقتی آدم دست و دلش از خیلی چیزا کوتاهه بانس های بزرگیه....
خدا رو شکر به خاطر همه نعمت هاش ... به خاطر شادی و سلامتی و خوشبختی تون ...
ایشالا که روز به روز شادی و خوشبختی توی زندگیتون بیشتر و بیشتر بشه
تینا چرا هی عکست یادت میره؟
حواس نمی ذارین واسه آدم که !!
امیدوارم خوشبختیت مستدام باشه.من که نتونستم و سعادت نداشتم حال و هوای خوبه مدینه و حرم پیامبرو حس کنم اما امامزاده صالح مخصوصا شباش یه حال و هوایی داره.
مستانه جونم کم کم داری نزدیک می شی به یه روز خاص
تو همونی هستی که میگفتی روز اول هیچ حس خاصی توی مدینه نداشتی . حالا میبینی که حست چقدر قوی بوده حتی خیلی قویتر از اونایی که برات تعریف کرده بودن
زیارتت قبول
این تشکر برای حاجتهای برآورده نشده رو من خوب میفهمم...
می گم بیا یه قرار وبلاگی بذار واسه بیستم مهر...
کیکشو هم یواشکی میاریم ماها (تو کاریت نباشه)
چطوره؟
بهتر نیست قرارش رو هم خودتون بذارین من رو سوپرایز کنین؟
در ضمن کیک هم اگه بخرین فقط دل من رو سوزوندین چون من رژیم دارم!
آخه من دوستای تو رو نمی شناسم، بعدشم هیچ جا بهتر از وبلاگت نیست برای قرار گذاری...
در ضمن همین که این پیشنهاد رو بهت دادم یعنی سورپرایز شدی عزیزم چون از امروز میشینی کلی ذوق میکنی که قرار دوستاتو ببینی
درضمن خواستی به جای کیک من همه رو یکی یه لیوان آب کرفس مهمون می کنم که تو هم بتونی بخوری.. چطوره عزیزم؟
همه اینایی که گفتی خوبه. فقط من سه شنبه عصر سه تا کلاس غیرقابل پیچوندن دارم
دلم برای این امامزاده باصفا کلی تنگ شد
فرداش، پس فرداش... حتما یه راهی هست... بشین فکراتو بکن عزیزم..
والا من اصلا امامزاده صالحو دوست ندارم حالم از محیطش بهم میخوره
به نظرم یه مشت ادم دون فکر امورات اونجارو انجام میدن
من اصلا حالو هوای مکه ومدینه ای رو که رفتم با این جا ها مقایسه کنم به هیچ عنوان حرم پیامبر قابل قیاس با این جا ها نیست
مستانه تو همیشه عادت داری دل آدمو آب کنی...
اما خیلی این حس حسرت طول نمی کشه...
چون امروز می خوام برم بهشت زهرا و توی خلوتی وسط هفته اونجا کلی با آدمای بیگناهی که بی دلیل و غیر منصفانه کشته شدن خلوت کنم..
نمی دونی این قطعه شهدای گمنام چه حال و هوایی داره.اونقدر قشنگ به آدم گوش می دن و پیغام ها رو می رسونن..
شاید منم باید به خاطر دعاهای استجابت نشدم کلی ازشون تشکر کنم...وای....خدایا شکرت...اگه اجابت می کردی چه بدبختی می شدم من!!!
منم قبلاً خیلی امامزاده صالح میرفتم ولی نمیدونم که چرا الان حتی به ذهنم هم نمیرسه که برم همینچین جاهایی ؟؟؟؟
یه سئوال شخصیت شناسی : آیا کامنت بالا مال هلیاست؟
نه اشتباه کردی
مطمئن باش اگه به صلاحت باشه به زودی زود به آرزوهات میرسی عزیزم خدا خیلی دوست داره
خیلی حس قشنگیه این پستت منو یاد خودمو حرم امام رضا انداخت ... اشک بی بهوونه و شوق و سپاس از خدا ... خدا خیرت بده منو هوائی حرم امام رضا کردی ... حتما ماه دیگه میرم حتما ... واسم دعا کن جور بشه خانمی ... تقصیر خودته خودتم باید دعا کنی