قصه از کجا شروع شد؟


قصه از اونجا شروع شد که یه شب زمستونی آقاوحید و خانوم‌سین اومدن خونه‌‌مون شب‌نشینی. نزدیکای رفتنشون بود که حرف تعطیلات عید و سفر رفتن و ... شد و یه پیشنهاد هیجان‌انگیز مطرح شد...


متین این پیشنهاد رو جدی گرفت ولی من زیاد جدی نگرفتم. متین به هیجان این سفر  فکر می‌کرد و من به پولی که نداشتیم، به پاسپورتی که دست شرکت قبلی بود و به این آسونیا نمی‌شد گرفت و به اسباب‌کشی که پیش رو داشتیم و ...


دوشنبه‌ی قبل از عید بود و ما نه پول داشتیم و نه پاسپورت و نه حتی مرخصی. متین هم دیگه به اون پیشنهاد فکر نمی‌کرد.


سه شنبه‌ی قبل از عید بود و ما هم پول داشتیم و هم پاسپورت و هم مرخصی. حالا من هم به اون پیشنهاد فکر می‌کردم.


جمعه‌ی قبل از عید بود. کوله‌پشتی‌هامون رو گذاشتیم توی ماشین و آقا وحید و خانم سین رو سوار کردیم و زدیم به جاده...


 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
منتظر چهارشنبه 10 فروردین 1390 ساعت 11:26 http://clasikejtemaei32.blogfa.com/



سلام

خوبید

درود بر بادبادک
امیدوارم در کنار شوهرتون همواره خوش وخرم باشید

با تبادل لینک موافقید اگر هستید خبرم کنید

متین چهارشنبه 10 فروردین 1390 ساعت 12:52

هـــَـــــی وااااایِ مــــــن....!

اینجا کـــــِـــــی ♥♥♥ صــورتـــی ♥♥♥ شــــد؟؟؟

صفورا چهارشنبه 10 فروردین 1390 ساعت 13:01 http://bahareomr-2.blogfa.com

سلام سال نو مبارک رسیدم به خیر مستانه جان.

سیندخت چهارشنبه 10 فروردین 1390 ساعت 13:05

سلام...عیدت مبارک خانومی...سفرا بی خطر...
خب بعدش؟‌
ارمنستان رفتین؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد