یه جایی خونده بودم بچهها وقتی بیدارن چیزای جدید رو میبینن و کشف میکنن، بعد وقتی میخوابن پروسهی پردازششون شروع میشه.
حالا اگه واقعا این جوری باشه امروز علی باید حداقل تا ظهر بخوابه! چون بعد از اون همه چیزی جدیدی که دیده، بعد از اون همه نور و رنگ و چرخش و صدا و جیغ و ... فکر نکنم تا قبل از ظهر پردازشش تموم شه.
دیشب رفتیم شهربازی (پارک بسیج). پارسال همین موقعها هم رفته بودیم.
حس پارسالم سنگینی بود و نفس نفس و اضطراب و دلهره. اونقدر که وقتی متین رفت و سوار رنجر شد از ترس فقط چشمهام رو بسته بودم و توی دلم صلوات میفرستادم.
امسال اما سبک بودم و آروم و خوشحال و ... دیگه نه وقتی متین سوار رنجر شد میترسیدم نه وقتی خودم سوار سفینه.
همش فکر میکردم لابد علی الان همون حسی رو داره که وقتی پینوکیو رفت توی اون شهربازیه داشت! یه دنیای جدید، عجیب و متفاوت.
خلاصه اینکه این روزا روزای خوبین. خیلی بهتر از پارسال. خیلی خیلی بهتر از چند ماه پیش. این روزها خوبند.
:) خدا رو شکر
درود
وقتی می گویید ، پارک بسیج احسای می کنم ، همسایه هستیم
خدا رو شکر برای این روزهای خوب ... خیلی شکر
ای جان ... علی چه قدر بزرگ شده یهویی ... عین یه مرد نشسته توی ماشین و فرمون به دستشه ...
عزیزم
چقد ذوق کرده علی کوچولو الهییییییی
همیشه آروم و خوشحال باشی مستانه جون
الهی شکر هزار بار.... ای پسملتم یه روز می خورمش بالاخره
جیگر متعجبشو بوخورم
خدا رو شکر که روزای خوبی داری. امیدارم همیشه شاد باشی.
قالبت هم خیلی خوشگل شده.
خدا رو شکر...
درست برعکس روزای منن روزای تو!
:( درست می شه ایشالا
خب خدا رو شکر ایشالا همیشه همینجور باشه.
عزیزم
چشماشو ببین
عکسای هدر ت برام خیلی جالبن. جدی از کجا میاری این عکسا رو؟ (-:
یه مجموعه عکسه توی اینترنت.