روی صندلی نشسته بودم و علی هم توی بغلم بود. خودکار رو از روی میز برداشت و یک کم باهاش بازی کرد و انداختش. چون سختم بود با علی خم بشم، خودکار رو با پام برداشتم و آوردم بالا.
چند دقیقه بعد علی رو زمین نشسته بود و سعی می کرد بیسکوییتش رو بذاره لای انگشتهای پاش و بلندش کنه.
ای جونم علی.بنویس مستانه.درست مثل همون وقتهایی که هر روز می نوشتی و من گاهی چند بار وبلاگتو باز میکردم بلکه آپ جدید داشته باشی...مثل همون روزا که اولین وبلاگی که باز می کردم برای خوندن تو بودی.عجیب بچه ها ساکت شدن و حرفی برای نوشتن ندارن.عجیببببب
سعی می کنم بنویسم زهرا جان...
زین پس باید مواظب رفتار با بابای بچه هم باشید
آره خیلی سخته این موضوع
اینطوریه که میگن بچه ها اینه رفتار بزرگترهاشون هستن
واقعا از آینه هم شفاف ترند....
بازم میگم خیلی خوشحالم که مینویسی.امان از این کوچولوهای بامزه پسر منم کارش این روزا شده تقلید کردن کارهای ما
لطف داری گلم... خیلی خوبن این بچه ها... خیلی...
ای جانم:))))))))))))))))
راستی بنویس دخترجان..نوشتن تو خوب است
مرسی گلم... کلا نوشتن خوب است...
عززززیزززم
چه زود یاد گرفت
راست میگن پدر مادر هر کاری کنن بچه ها ظبط میکنن سریع
آره... خیلی سریعتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی...
ﺑﭽﻠﻮﻧﺶ ﺍﻳﻦ ﻋﻠﻲ ﺭﻭ!ﺳﻔﺖ!
چشم
چقدر خوبه که دوباره می نویسی. :)
این کوچولو چقد نازه
متشکرم گلم.
واقعا بچه ها حواسشون خیلی جمع و هرچی می بینن کپی میکن
ملوسک
خیلی باید مواظب باشه آدم
چه پسرک بامزه ای
خدا حفظش کنه و در صحت و سلامت زیر سایه خانواده بزرگ بشه
ممنونم عزیزم