اصلا قرار نبود دیروز برم پاساج (به قول علی). انقدر قرار نبود برم که حتی کارت بانکمم جا گذاشته بودم و قد اینکه یه بستنی برای علی بخرم پول نداشتم. خلاصه که امروز قرار نبود برم اونجا. ولی اگه نمی رفتم مصی رو هم نمی دیدم و چه خوشحالم از این دیدار تصادفی هیجان انگیز بعد از این همه سال آشنایی وبلاگی.
چه خوشحالم از دیدن نیکان کوچولویی که سه روز با علی تفاوت سن دارن و از دیدن مامان نیکان که توی دوران بارداری و نوزادی و ... کلی دغدغه مشترک باهم داشتیم.
راستش رو بخواین یه ذره هم خوشحالم از اینکه نیکانم تقریبا هم قد علی بود و مث بعضی از بچه های همسن، دو برابر علی قد نکشیده بود!!!!