عهد



سهم من از عاشورای امسال یک زیارت عاشورای نصفه بود و صدای طبلها و سنجها و بلندگوهایی که وسطشون گیر افتاده بودم و تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که گوشهای علی رو با دست محکم بگیرم که صداهایی که داشت پرده گوش خودم رو پاره می کرد، بهش آسیب نزنه...


سهم من از عاشورای امسال یک زیارت عاشورای نصفه بود و یک عهد... یک عهد که اگه بهش پایبند بمونم عاشورای امسال رو تبدیل می کنه به مفیدترین عاشورای زندگیم...

 

دعا


چند بار تا حالا اومدم یه چیزی بنویسم ولی هربار با خودم گفتم امشب ساچلی میاد می نویسه که مشکل حل شده، فردا خبر می ده که همسرش سلامتیش رو به دست آورده و ...


حالا هم اگه نوشتم برای اینه که این چند روز به یادش باشین و برای سلامتی همسرش دعا کنین. وگرنه هنوز هم با تمام وجود امیدوارم که امشب یا فردا یا خیلی خیلی زود ساچلی معجزه زندگیش رو ببینه.


اگه لابه لای دعاهاتون جایی باقی موند برای من هم دعا کنین.



پ.ن: دوست عزیزی که بدون نام برام کامنت خصوصی گذاشته بودی، کامنتهات ناراحتم نمی کنه. فقط لطفا یه آدرس ایمیل برام بذار که بتونم بهت جواب بدم.
 

سحر نزدیک است؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کتابهای نارنجی


بچه که بودم، عاشق شبهای زمستون بودم و کرسی و قصه‌های مادربزرگ. مامان ولی قصه بلد نبود برامون تعریف کنه و به جاش برامون کتاب می‌خوند. راستش هردوش خوب بود، هردوش شیرین و لذت‌بخش بود. ولی خاطره‌ای که از قصه‌های مادربزرگ دارم برام موندگارتره و اون قصه‌ها رو خیلی بیشتر یادمه. همیشه توی ذهنم دلم می‌خواست برای فرزندم قصه بگم تا قصه ها رو از روی کتاب براش بخونم ولی خب قصه چندانی هم بلد نبودم و این یکی از نگرانیهام بود.


حالا اما یه مجموعه کتاب پیدا کردم به نام کتابهای نارنجی. هر کتاب هفت تا داستان کوتاه یکی دو صفحه‌ای داره. داستانهای قشنگی هستند و دوستشون دارم. حالا هر روز صبح قبل از اینکه علی از خواب بیدار بشه یه داستانش رو می‌خونم و بعد توی طول روز به زبون خودم و خودش براش تعریف می‌کنم و لذت عجیبی داره قصه گفتن براش وقتی دقیق با چشمهاش زل می‌زنه به دهنم و هرچند دقیقه یک بار یه لبخند می‌نشینه روی لبهاش.


خلاصه گفتم این کتابها رو معرفی کنم شاید به دردتون خورد. هم قصه هاش قشنگه و هم نقاشیهای قشنگی داره و روش نوشته برای گروه سنی 6 تا 10 سال مناسبه. کلا 52تا کتابه برای 52 هفته سال! نویسنده‌ی یه سری از کتابهاش فریبا کلهره که من از بچگی خودم ارادت خاصی بهش داشتم و عاشق کتاب "هوشمندان سیاره اوراک" بودم. امسال هم دوتا کتابی رو که برای بزرگسالان نوشته بود خوندم و خیلی دوستشون داشتم. (شروع یک زن - شوهر عزیز من) 



 

افزایش حجم!


حس عجیبیه مادر شدن... وقتی هر لحظه، واقعا هر لحظه قلبت بیشتر و بیشتر از دوست داشتن پر می شه... با هر حرکت جدید، با هر صدای جدید و با هر نگاه تازه، سرشار و سرشارتر می شی...


گاهی که فکر می کنم، باورم نمی شه که این حجم دوست داشتن علی و این حجم عاشق بودن به متین توی قلبم جا شده. احتمال می دم قلبم بزرگ شده باشه. خیلی بزرگتر از اندازه ی مشتم...

 

 

حالیا معجزه باران را باور کن...

   

یه ذره لای پنجره رو باز می کنم. انقدری که هوای سرد نیاد تو. ولی بوی بارون، بوی خاک خیس خورده، خودش رو هل می ده توی خونه و خونه بوی زندگی می گیره.


بوی صبحهای زودی که با ذوق چتر کوچیک صورتیم رو دستم می گرفتم و تا سرکوچه می رفتم و منتظر سرویس مدرسه می شدم.


بوی لی لی های خیس زنگهای تفریح مدرسه.


بوی قدم زدنهای طولانی لابه لای درختهای توت خیس دانشگاه.


بوی یه روز خاص توی یه کلاس توی دانشکده زبان.


بوی پهن کردن زیرانداز توی ایوون و خوابیدن زیر بارون.


و ...


 

پنجره رو می بندم و برمی گردم توی تخت. خونه بوی زندگی گرفته. بوی معجزه...

 

سکوت...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.