عصر دیدم اسباب بازیهای علی براش تکراری شده و کتابش رو هم ورق ورق کرده و تا اونجایی که می شده خورده و راه افتاده پی دمپایی رو فرشیهام. گفتم یه اسباب بازی جدید براش بیارم. رفتم اون ماشینه رو که زخمیش کرده بود (+) آوردم گذاشتم جلوش که با مواظبت خودم باهاش بازی کنه. ولی همین که ماشین رو دید، یه جیغ بنفش کشید. گفتم شاید از نور و صداش ترسیده. اما چند ساعت بعد دوباره بدون روشن کردنش آوردمش جلوش باز هم شروع کرد به جیغ زدن.
خلاصه که خیلی اشتباهه که آدم فکر کنه این بچه ها بعضی چیزا رو نمی فهمن و درک نمی کنن و یادشون نمی مونه و ...
پ.ن: کامنتهای پست قبل رو اشتباهی پاک کردم. ولی ممنون از همه تون که لطف دارین به علی.
زمستون هم داره سریعتر از اونی که فکر می کردم تموم می شه و چیزی نمونده تا علی کوچیک ما شیش ماهه بشه.
هفته پیش دختر عمه علی هم به دنیا اومد. وقتی دستها و پاهای کوچولوش رو نگاه می کردم ابدا نمی تونستم باور کنم علی هم یه روزی انقدری بوده. (حالا یه ذره بزرگتر) بعدش هی اومدم عکسهای روزهای اول رو نگاه کردم. چقدر تغییر کرده. چقدر همه چی زود می گذره. چقدر زود داریم جوونیمون رو سپری می کنیم...
و اما علی توی این دو هفته کلی پیشرفت داشته. از روروئک سواری با سرعت بالا گرفته تا تلاش فراوان برای چهار دست و پا رفتن.
کلا هم هر روزی به یه چیزی علاقه نشون می ده. یه روز زبونش رو هی در میاره و می کنه تو و باهاش بازی می کنه. یه روز با انگشتهاش ور می ره. یه روز پاش رو می خوره و کلا هر روز یه مدل جدیده.
خیلی دوست داره بشینی رو به روش و یکی از کارهایی رو که بلده تو هم بکنی. مثلا اون جیغ بزنه، تو جیغ بزنی، اون جیغ بزنه و ... یا تو پوف کنی، اون پوف کنه، تو پوف کنی و ... کلا این بازیها رو می تونه یه شبانه روز هم ادامه بده.
غذا هم معمولا یکی دو وعده ترکیبی از حریره و فرنی و سرلاک و آب سیب و گاهی یه ذره موز بهش می دم و یکی دو وعده هم سوپ حاوی گوشت و هویج و سیب زمینی. از وقتی غذاهاش رو با سیب یا هویج یه کمی شیرین می کنم خیلی بهتر می خوره. البته حق هم داره. به نظر منم خوشمزه است غذاهاش.
قطره آهن رو هم یکی دو هفته است که شروع کردم و خوشبختانه خیلی موقع خوردنش اذیت نمی کنه.
خیلی سخته دیدن بیماری این فسقلیها. بسکه بیدفاعند. بسکه حتی نمیتونن غر بزنن که اینجام درد میکنه و اونجام میسوزه. بسکه حتی وقتی بینیشون کیپ میشه هیچ کاری از دستشون برنمیاد. راستش توی این یه هفته که علی سرماخورده و داره آنتی بیوتیک میخوره حتی نمیفهمم حالش بهتر شده یا بدتر. چون سرفههاش بیشتر شده. بینیش بیشتر میگیره و ...
حدس خوشبینانهام اینه که سرماخوردگیش بیشتر از حالت نهفته در اومده و ایشالا دیگه خوب می شه کم کم.
و البته سرماخوردگی هیچ تاثیری روی بازیگوشیش نذاشته. تفریح جدیدش کشیدن رومیزیها از روی میز و پاره کردن و خوردن کتابهاست. یه کتاب داره که کلفته و زورش نمیرسه که پارهاش کنه. میذارش زیر دستش و خودش را باهاش هل میده جلو. سرعتش زیاد میشه و کلی باهاش حال میکنه.
یکی دو روزه که گاهی میذارمش توی روروئک. پاهاش رو هل میده و راه میره (عقب عقب!) ولی کلا هنوز سیستمش رو درک نکرده و نفهمیده که خودش باعث حرکتش میشه.
موقع غذا خوردن هم که همه اعضای بدنش سرلاک و فرنی میخورن به جز دهانش!
* دیروز یه جا میخوندم که تا شش-هفت سالگی نقش پدر و مادر برای بچه نقش خداست. این خیلی ترسناکه. از دیروز هرکاری میکنم دست و دلم میلرزه.
* صبحها معمولا یکی دو ساعتی وقت برای خودم دارم. متین رفته. علی خوابه و کارهای خونه رو هم میشه بعدا انجام داد. دوست دارم این یکی دو ساعت رو. هر شب کلی براش برنامهریزی می کنم. مثلا امروز دلم میخواد چند صفحه کتاب بخونم. یا حتی وبلاگ بخونم و بنویسم.
* گلوم چند روزه درد میکنه. ولی فکر اینکه سرما بخورم هم اذیتم میکنه. چون آنتی بیوتیک شیر رو خشک میکنه و داروهای دیگه هم بیتاثیر نیست. دیگه هی به خودم تلقین میکنم که خوب خوبم و سعی میکنم با شربت عسل و آبلیمو و دم کرده پونه و آویشن خودم رو خوب کنم.
* رفتم چندتا از وبلاگهاتون رو خوندم و برگشتم. میبینم که همهتون سخت مشغول خونهتکونی عیدین. منم سخت مشغولم! البته فقط توی ذهنم.
* دوست دارم بیشتر بنویسم. دلم برای نوشتن تنگ شده. برای شماها بیشتر...
* دوتا مطلب عالی هم برای مادرها، مادرهای به زودی، مادرهای کمی دیرتر و البته پدرها: + و + (همه مطالب این وبلاگ البته)
علی از اولش زیاد بغلی نبود. یعنی شاید چون گرمایی بود و توی بغل گرمش می شد خیلی دوست نداشت توی بغل باشه. هرچی هم که گذشت و تحرکش بیشتر شد از میزان بغلی بودنش کم شد. ولی از یکشنبه که اولین فرنی رو بهش دادم یه جور دیگه شد یهو. نمی دونم واقعا دلیلش رو. ولی همش دوست داره بغلش کنم. یعنی فهمیده که غذای کمکی اولین گام برای استقلال و جداییه؟ خیلی خیلی موجودات عجیب فهمیده ای هستند این فسقلیها.
متین چند روز بود سرمای سختی خورده بود و علی هم ازش گرفت. البته نشونه ای که از سرماخوردگی داشت فقط سرفه بود. وگرنه ظاهرش خوب و سرحال بود. به هرحال بردمش دکتر که مثلا پیشگیری کنم که دکتر معاینه کرد و گفت از ریه سرما خورده و آنتی بیوتیک داد.
دیگه اینکه دکتر گفت باهاش تمرین نشستن کنم. منم اومدم گذاشتمش رو تختش و چندتا بالش گذاشتم دورش دیدم نشست.
آوردمش روی مبل و بدون بالش نشوندمش دیدم نشست. خلاصه فهمیدم بلده بشینه فقط بسکه دلش می خواد توی خونه بچرخه فرصت نشستن پیدا نمی کنه. البته هنوز بدون تکیه گاه نمی تونه بشینه.
امروز در آستانه پنج ماهگی علی رو بردیم چکآپ. قدش 65 سانت شده و وزنش 7 و 400. دیگه قطره آهنش رو باید شروع کنم و البته دکتر گفت کم کم بهش غذا هم بدم. ایشالا از بیست و نهم که پنج ماهش تموم شد فرینی و حریره رو براش شروع میکنم.
آدم باورش نمیشه. ولی حتی فکر اینکه برای این فسقلیها غذا درست کنی و با قاشق بذاری توی دهانشون هم لذتبخشه.
و اما آخرین کاری که علی یاد گرفته اینه که وقتی میخوابه روی ملحفه، یه گوشهاش رو میگیره توی دستش و همون جوری باهاش قل میزنه و چند دور میزنه و لای ملحفه گم میشه. اولین بار که این کار رو کرد نمیدونستم بهش بخندم یا برم نجاتش بدم. وقتی هم درش آوردم اصلا به روی خودش نیاورد که اون تو گیر کرده بوده و فقط یه لبخند تحویلم داد.
یه کار دیگهاش هم اینه که میره میچسبه به میزها و مبلها و هی سرش رو میکوبونه بهشون. هی هربار هم محکم تر میکوبونه. فکر کنم میخواد بدونه آستانه دردش چقدره.
* عکس تزیینی است!
و اما علی دیگه رسما هرجا دلش میخواد سرک میکشه. روش کارش هم اینه که توی مسافتهای طولانی قل میزنه و توی مسافتهای کوتاه میخزه.
علاقه زیادی به قسمتهای بدون فرش خونه داره و وقتی میرسه روی سنگها با خوشحالی روشون میخوابه و وقتی بلندش میکنم نق میزنه.
ولی دوستداشتنیترین جای خونه براش نزدیک تلویزیون و دم و دستگاهشه. به خصوص که الان یه کیس باز هم کنار میز تلویزیونه و اگه دو ساعت هم جلوی این کیس بخوابه و کاری به کارش نداشته باشی جیکش درنمیاد.
خلاصه که عالمی داره واسه خودش و عالمی درست کرده برامون...
تازه دیشب هم کلی با خاله سین(!) اوووو بازی کرده و خوشحال بوده.