حادثه خونین!


معمولا یه ملحفه پهن می‌کنم روی زمین و چند تا اسباب بازی مثل جغجغه، توپ، یه ماشین، کیسه فریزر باد شده و سیب و ... می ذارم گوشه هاش تا خودش رو برسونه بهشون. پریروز خوابیده بود روی زمین و خزون خزون خودش رو رسوند به ماشینش و شروع کرد به خوردنش. توی آشپزخونه بودم که دیدم صدای گریه اش میاد.


اومدم دیدم لباسش و ماشینش و لبهاش خونیه. اومدم با دستمال لبهاش رو تمیز کنم که وسط گریه دهنش رو باز کرد و دیدم دهنش هم پر از خونه. با کوک ماشینش سقش رو زخم کرده بود. دیگه سریع رفتم یه پارچه تمیز پیدا کردم و گذاشتم توی دهانش که خونش رو قورت نده. بعد هم دیدم آروم نمیشه بردمش حموم و گذاشتمش توی لگن آب و همون طور که خون دهانش رو پاک می‌کردم توی آب ماساژش دادم تا آروم شد و کم کم خوابش گرفت.

بعد هم هیچی دیگه آوردمش بیرون و خوابوندمش و وقتی بیدار شده بود خونش بند اومده بود.


و این جوری بود که ماشین از بین اسباب بازیهای رو ملحفه رفت توی کمد.


    

نظرات 17 + ارسال نظر
فنچ بانو چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 01:03 http://baghe-ma.blogsky.com

آخی... نازی دردشم اومده حتما طفلکی
مگه روی جعبه ماشینش نزده بود واسه چه سنی؟

ماشینش جعبه نداره!

خانوم خونه چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 02:05

آخخخخی بمیرم الهییییی

خدا نکنه

نارنجدونه چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 08:27

الهی برات بگردم خاله دلم ریش شد
قربونت برم علی جیگری ناسه من با اون چشاتماشالات بشه

فلفل بانو چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 08:48

عزیزم تورو خدا مراقب چیزایی که میذاری دم دستش باش همه نرم باشه

بیشتر مراقب می شم از این به بعد. ولی اتفاقه دیگه میفته.

ژوان چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 10:23 http://jouan-ns.blogfa.com/

من بودم خیلی هول می کردم

آدم تو موقعیتش که قرار بگیره بیشتر دنبال راه حل می گرده.

پرنده گولو چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 11:34


تو مادر خوبی هستی مستانه
از این اتفاقا پیش میاد و تو خوب مدیریت کرده ای
واسه همینم اون رو میگفتم دعا کن من مادری مثل تو بشم.
دوستتون دارم

تو مادر خوبتری هستی پریا...

فیروزه چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 11:40

الهی بمیرم
راستی مستانه جان از تینا چه خبر داری؟ خیلی نامرئی شده!

خبری ندارم از تینا... چرا واقعا؟ چرا خبری ازت ندارم تینا؟

ماه مون چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 12:04

یه بار کتاب دست امیررضا رو برید دیدم ای وای بالش خونی کتاب یکم خوبی حالا هرچی نگاه می کنم نمی فهمم از کجاست هی دهنش رو نگاه می کردم آخر دیدم ای جانم دست کوچولوش یکمی بریده از این اتفاقا می یوفته. مرد میشن واسه خودشون

الهی فدای مرد شدنشون بشم :)

کیمیا چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 12:08

آخی نازی گل پسر :(

خانوم چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 12:30 http://khanoomstory.blogsky.com

تو چقد شجاعی من بودم از ترس پس افتاده بودم

نه بابا. توی موقعیتش که باشی تو هم شجاع می شی.

ماهی خانوم چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 15:44 http://gozareroozha.blogfa.com

چقدر خوب عکس العمل نشون دادی. من بودم نمیدونستم باید چی کار کنم. اورین آورین

تو بودی بهتر عکس العمل نشون می دادی.

مریم چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 21:00 http://yohoho.blogfa.com

آخ چی کشیدی :|
میگم که این کیسه فریزرم خطرناکه ها، نکنه بخوره ازش یه وخت

راست می گیها. بهش فکر نکرده بودم.

گل نسا پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 03:31

آخی علی کوچولو
نازی عزیزم :*
اشکال نداره خانومی خودتو ناراحت نکن، پیش میاد دیگه. خدارو شکر چیز جدی نبوده
ماشالا به این پسر نازدونه ت، خیلی خواستنی و خوردنی شده

خودم رو زیاد ناراحت نکردم!
مرسی عزیزم

فرنوش مور پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 12:08

بگردم براش... مظلوم مظلوم خوابیده

مامانش تو لو خدا اسباب بازی نرم که قطعاتش جدا نشه براش بخر... اسباب بازی خالجی استاندالد :****


اینجوریه که بچه اول همه ش تجربه س، بچه دوم بیار که تجربه هات هدر نره :))))

چشم. سعی می کنم حواسم بیشتر به اسباب بازیهاش باشه.

این یکی هم چشم :))))))))))))

neshat شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 02:11 http://neshat-memories.blogfa.ocm

che pesare khordanie darin, unghadr ke az reader umadam hamino begam, bebakhshid ke fonte farsi nadaram :*

مرسی عزیزم. لطف داری

قاصدک شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 07:12

ای جااااااااااااااااانم
.
مستانه جان اگر میشه رمزت رو باز برام بذار .. متاسفانه یادم نیست ..

چشم.

گل حنا شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 15:06 http://2vominbar.blogfa.com

آخی. گناه داشته. خدا حفظش کنه پسرتو. هزارماشالله خواستنیه

لطف داری عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد