گل شب بو دیگه شب بو نمی ده...

   تابستون بود که مادربزرگ با کرونا رفت. مادربزرگی که ناتنی بود ولی خیلی مادربزرگ بود برامون. مادربزرگی که پیر نبود، بیمار نبود و ... و رفتنش برامون باورنکردنی بود و توی تمام این ماه‌ها، ذهن من تمام تلاشش رو کرد که باور نکنه که حتی نذاره فکر اینکه مادربزرگ نیست بهش خطور بکنه.

     

این روزهای آخر سال ولی انگار دیگه نمی‌شه از نبودنش فرار کرد. نمیشه به یاد تمام نوروزهای خونه‌اش، تمام خاطرات و تمام خوشی‌های از بچگی تا پارسال، نیفتاد. نمیشه سبزه‌ها رو دید و یاد سبد سبد سبزه‌هایی که سبز می‎‌کرد، نیفتاد. نمیشه بوی شب‌بوها رو حس کرد و یاد شبهایی که نوروز رو با بوی شب‌بو توی خونه اش صبح می‌کردیم، نیفتاد. 

     


نظرات 2 + ارسال نظر
رهگذر سه‌شنبه 3 فروردین 1400 ساعت 09:49

عالی بود
روحش شاد باد
نصف یاکمتر از نصف وبلاگ را خوندم تا اونجایی که پسر را سر صف تنبیه کردند
گوینده ی تلویزیون حالا خورشید
نه او بچه پررو ه بلکه اون بغل دستی اش یک جمله ی زیبا و بیاد ماندنی گفت
(‌ زنها عاشق دو نفر اند پدر و پسر ) بقیه بروند کشک بسابند
از بقیه از خودم است

سهیلا دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 12:42 http://Nanehadi.blogsky.com

روحشون شاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد