
دو روز تا رفتنمون مونده ولی امروز شاید آخرین روزی باشه که من میتونم بنویسم و شما میتونین بخونین.
دلم شور میزنه دلم یه جور شیرینی شور میزنه. مدتهاست که حس و حالم اینجوری نبوده. یه جورایی قشنگ این شعر رو حس میکنم که میگه: " تو تب و تاب رفتنم، شوق سفر داره تنم..."
حلالیتهام رو طلبیدم، مونده اینکه از شما حلالیت بخوام، از شما بخوام اگه به هر دلیلی، با گفتن حرفی یا نگفتن حرفی، با بیمعرفتی، با گذاشتن کامنتی یا نگذاشتن کامنتی و ... ناراحتتون کردم من رو ببخشید. یادم نمیاد مخصوصا خواسته باشم کسی رو اذیت کنم، اگه چیزی بوده سهوی بوده پس لطفا به دل نگیرید.
یه خواهشی هم ازتون دارم، اونم اینه که درسته توی این مدت بادبادک توی لیستهاتون بالا نمیاد، اما این باعث نشه، مستانه رو توی لحظههای قشنگ افطار و سحر، توی لحظههایی که دلتون میلرزه، فراموش کنین.
به یادتون هستم، دلم براتون تنگ میشه و خیلی خیلی دوستتون دارم...