صدای وز وز پشه قطع میشه. با چشم دنبالش میگردم. روی پشهبند درست بالای سرم پیداش میکنم. توی زاویهی بین چشم راست من و ماه نشسته و چشم چپم رو که میبندم ماه میگیره.
دست و پا میزنه که از توری رد شه و بیاد تو. نمیدونم فکر کرده این تو چه خبره. نمیدونم چرا حاضر شده آزادیش رو با ذرهای غذا بُر بزنه؟ نمیدونم می دونه الان چقدر آدم هستن که به خاطر آزادی خودشون و دوستانشون روزها و حتی ماهها گرسنگی میکشن؟
توری رو با دست تکون میدم. صدای وز وزش دوباره بلند میشه و آروم آروم دور و دورتر میشه.
متین بیمقدمه میگه: "ولی آدمهایی هم هستن که حاضرن به خاطر یه لقمه نون هر کاری بکنن و به هر اسارتی تن بدن. گرسنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره؟"
بلند میشم و پشهبند رو باز میکنم. امشب هیچ پشهای گرسنه نمیمونه و در عوض ماه بی پرده مال ما می شه.
آقای رئیس نیست. متین نیست. همکار دست چپی نیست. همکار روبهرویی نیست. همکار اتاق بغلی نیست و ... فقط منم و همکار دست راستی و یه کولر که بادش مستقیم میخوره توی چشمهام و نمیذاره چشمهای خوابآلودم به این آسونیا باز بمونه.
توی گودر هیچی نیست. توی فیـــسبوک هیچکی نیست. توی وبلاگم پرنده پر نمیزنه. فقط منم و چراغ سبز یکی از دوستهام که تازه باهاش حرف زدم و حرفی با هم نداریم و یه مانیتور روشن که نورش خواب رو توی چشمهام بیشتر و بیشتر میکنه.
مامان نیست، بابا نیست، مادربزرگ و پدربزرگ نیستن. خواهرم نیست. همهشون با هم رفتن مسافرت. فقط منم و خالهام که منتظرم بیاد دنبالم تا با هم دیگه بریم خونهی خالهی مامانم و یه چند ساعتی با دخترخالهها خوش بگذرونیم.
کار هست، پروژه این درس هست، تحقیق اون یکی درس هست، فقط من نیستم!
خاطره یک مکان است، جایی واقعی که آدم میتواند از آن دیدن کند
تیمبوکتو - نوشتهی پل استر
هر وقت بدون ماشین برم خونهی مامانبزرگ، یه مسیر ده دقیقهای رو باید پیاده برم. از همون بچگی یعنی از همون وقتی که از مدرسهی نزدیک خونهی مامانبزرگ اومدم بیرون و رفتم یه مدرسه دورتر، هر وقت که این مسیر ده دقیقهای رو میام چشمم دنبال دخترهای هم سن و سال خودم میگرده.
یه دوست، یه دوست خیلی خوب رو توی اون مدرسه جا گذاشتم و هنوز که هنوزه فکر میکنم بالاخره یه روزی توی این مسیر ده دقیقهای میبینمش و بهش لبخند میزنم و محکم بغلش میکنم و میگم: " بالاخره پیدات کردم فرشته..."
و اما نتایج کوهنوردی - جنگل خوابی :
1 - سرما زدگی : به دلیل سرمای بیش از حد هوا در شب.
2 - آفتاب سوختگی : به دلیل تابش مستقیم آفتاب در روز.
3 - دستهایی سیاه : به دلیل استعمال بیش از حد گردو و شاتوت.
4 - دوستهای تازه : به دلیل همراه بودن با چند همسفر دوست داشتنی.
5- تصمیمات جدید: به دلیل فرصت و صحبتی چند ساعته با متین.
6 - آراااااااااامش : به دلیل خلوت کردن با ماه، با جنگل، با خدا ...