دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است...

  

صدای وز وز پشه قطع می‌شه. با چشم دنبالش می‌گردم. روی پشه‌بند درست بالای سرم پیداش می‌کنم. توی زاویه‌ی بین چشم راست من و ماه نشسته و چشم چپم رو که می‌بندم ماه می‌گیره.


دست و پا می‌زنه که از توری رد شه و بیاد تو. نمی‌دونم فکر کرده این تو چه خبره. نمی‌دونم چرا حاضر شده آزادیش رو با ذره‌ای غذا بُر بزنه؟ نمی‌دونم می دونه  الان چقدر آدم هستن که به خاطر آزادی خودشون و دوستانشون روزها و حتی ماه‌ها گرسنگی می‌کشن؟ 


توری رو با دست تکون می‌دم. صدای وز وزش دوباره بلند می‌شه و آروم آروم دور و دورتر می‌شه. 

 

متین بی‌مقدمه می‌گه: "ولی آدم‌هایی هم هستن که حاضرن به خاطر یه لقمه نون هر کاری بکنن و به هر اسارتی تن بدن. گرسنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره؟"


بلند می‌شم و پشه‌بند رو باز می‌کنم. امشب هیچ پشه‌ای گرسنه نمی‌مونه و در عوض ماه بی پرده مال ما می شه.


  

    

Come Back

 


Sarah: Why does she hate me, Mom?

Mother: Daughters hate their mothers.
            I think it's a law of nature.
            But you know what?
            Then they come back.

Paretnhood
   

هست و نیست!


آقای رئیس نیست. متین نیست. همکار دست چپی نیست. همکار روبه‌رویی نیست. همکار اتاق بغلی نیست و ... فقط منم و همکار دست راستی و یه کولر که بادش مستقیم می‌خوره توی چشمهام و نمی‌ذاره چشمهای خواب‌آلودم به این آسونیا باز بمونه.


توی گودر هیچی نیست. توی فیـــس‌بوک هیچکی نیست. توی وبلاگم پرنده پر نمی‌زنه. فقط منم و چراغ سبز یکی از دوستهام که تازه باهاش حرف زدم و حرفی با هم نداریم و یه مانیتور روشن که نورش خواب رو توی چشمهام بیشتر و بیشتر می‌کنه.


مامان نیست، بابا نیست، مادربزرگ و پدربزرگ نیستن. خواهرم نیست. همه‌شون با هم رفتن مسافرت. فقط منم و خاله‌ام که منتظرم بیاد دنبالم تا با هم دیگه بریم خونه‌ی خاله‌ی مامانم و یه چند ساعتی با دخترخاله‌ها خوش بگذرونیم.

 

کار هست، پروژه این درس هست، تحقیق اون یکی درس هست، فقط من نیستم!

   

parenthood


تا چند سال پیش فرهنگ ما و فرهنگ دیگران خیلی با هم فرق داشت. مشکلات ما و مشکلات دیگران، نوع زندگی ما و نوع زندگی دیگران همه و همه تفاوتهای اساسی با هم داشت. ولی توی این سالها و با وجود اینترنت و ماهــواره و کلا ارتباطات دیگه فاصله‌ی ما و اون بیرونی‌ها خیلی هم زیاد نیست. حالا دیگه مشکلات و مسائلی که یه پسر شونزده هفده ساله اینجا باهاش روبه‌روئه خیلی تفاوتی با مسائل یه پسر شونزده ساله توی یه کشور دیگه نداره. یا اون چیزایی که یه دختر هجده بیست ساله باهاش روبه‌رو می‌شه تفاوت زیادی با مسائل دخترای دیگه‌ی دنیا نداره! (البته واضحه که منظورم مشکلات اقتصادی یا مشکلاتی مث گشـــت ارشـــاد نیست! بلکه منظورم مسائل روحی روانی و فکری و این جور چیزاست.)

برای همینه که توی این دوره زمونه کم و بیش می‌شه از نسخه‌هایی که توی کشورای دیگه پیچیده می‌شه اینجا هم استفاده کرد.

یکی از این نسخه‌ها یه سریاله به اسم parenthood. من تازه دیدن این سریال رو شروع کردم ولی تا همین‌جا به نظرم سریال خوبیه و مفید برای پدر و مادرها و اونایی که قراره یه روزی این نقشها رو برعهده داشته باشن.

ماجرا، ماجرای یه خانواده‌ی نسبتا بزرگ شامل دوتا برادر و دوتا خواهره که هرکدوم ازدواج کردن و بچه دارن. یکیشون یه دختر نابغه داره و اون یکی یه پسر کوچولو که تا یه حدی عقب‌افتادگی ذهنی داره. یکیشون یه دختر و پسر نوجوون داره و ...

خلاصه اینکه تقریبا هرکدوم یه بچه توی یه سن و سال متفاوت و با خصوصیات متفاوت دارن و نحوه برخوردشون با این بچه ها این سریال رو تبدیل کرده به یه سریال خوب و آموزنده!

 
لینک دانلود: +
زیرنویس انگلیسی فصل اول: +
     

خاطره


خاطره یک مکان است، جایی واقعی که آدم میتواند از آن دیدن کند. . چند دقیقه ماندن در میان مردگان خیلی هم بد نیست.


تیمبوکتو - نوشته‌ی پل استر

  

مسیر ده‌دقیقه‌ای

 

هر وقت بدون ماشین برم خونه‌ی مامان‌بزرگ، یه مسیر ده دقیقه‌ای رو باید پیاده برم. از همون بچگی یعنی از همون وقتی که از مدرسه‌ی نزدیک خونه‌ی مامان‌بزرگ اومدم بیرون و رفتم یه مدرسه دورتر، هر وقت که این مسیر ده دقیقه‌ای رو میام چشمم دنبال دخترهای هم سن و سال خودم می‌گرده.


یه دوست، یه دوست خیلی خوب رو توی اون مدرسه جا گذاشتم و هنوز که هنوزه فکر می‌کنم بالاخره یه روزی توی این مسیر ده دقیقه‌ای می‌بینمش و بهش لبخند می‌زنم و محکم بغلش می‌کنم و می‌گم: " بالاخره پیدات کردم فرشته..." 

 

 

 

جنگل کارا


 و اما نتایج کوهنوردی - جنگل خوابی :


1 - سرما زدگی : به دلیل سرمای بیش از حد هوا در شب.

2 - آفتاب سوختگی : به دلیل تابش مستقیم آفتاب در روز.

3 - دستهایی سیاه : به دلیل استعمال بیش از حد گردو و شاتوت.



4 - دوستهای تازه : به دلیل همراه بودن با چند همسفر دوست داشتنی.

5- تصمیمات جدید: به دلیل فرصت و صحبتی چند ساعته با متین.

6 - آراااااااااامش : به دلیل خلوت کردن با ماه، با جنگل، با خدا ...