دنیای متفاوت

 

به نظرم پسر داشتن دنیای زنها رو متفاوت می‌کنه. مادرها دنیای دخترها رو بهتر می‌شناسن و بهتر می‌تونن باهاش ارتباط برقرار کنن. هرچند دنیای این روزها با دنیای بچگیهای ما از زمین تا آسمون فرق می‌کنه.


اصلا شاید برای همینه که مادرها معمولا پسر رو بیشتر دوست دارن و پدرها دختر رو. برای اینکه این جوری می تونن به جز زندگی خودشون، به یه زندگی کاملا متفاوت هم نزدیک بشن، بشناسنش و زندگیش کنن. 

 

 

یه وقتهایی دلم می‌خواد برم یه چیزایی برای پسرک بخرم. اسباب‌بازیهایی که خودم خیلی دوست داشتم، کتابهایی که پر از عکسهای رنگارنگه، وسایل نقاشی و ... ولی همش فکر می‌کنم شاید پسرک چیزایی رو که من دوست دارم، دوست نداشته باشه. بعد که می‌بینم نمی‌تونم برم خرید هی خیالبافی می‌کنم که دو سه سال دیگه، دستش رو می‌گیرم و می‌برمش شهرکتاب هفت‌حوض و براش کلی اسباب‌بازی و کتاب و وسائل نقاشی به سلیقه خودش می‌خرم و هی اونجا توی چشمهاش نگاه می کنم تا مطمئن شم خوشحال خوشحاله.

 


پ.ن: یه سری به اینجا بزنین شاید کمکی از دستتون بر بیاد:

http://www.kodakanemehr.blogfa.com


فرزند شاد


خب گاهی هم وسط خوردنها و خوابیدنها و ول‌چرخیدنها و فیلم دیدنهام، یکی دو ساعتی هم از این کتابهای تربیت کودک می‌خونم. البته راستش تا حالا هرچی خوندم به نظرم خیلی کاربردی نبوده. یعنی حس می‌کنم بچه‌ی آدم باید به دنیا بیاد، دو سه ساله بشه، آدم شخصیتش و رفتارهاش رو بشناسه، بعد اگه مشکلی داشت دنبال راه حلش بگرده.


ولی از بین این کتابها، کتاب کلیدهای پرورش فرزند شاد رو دوست داشتم. که 101 روش را برای دو سال اول پیشنهاد کرده تا کودک در آرامش باشه و روحیه شادی داشته باشه.



در واقع بیشتر روشهاش تاکید بر اینه که بچه باید احساس امنیت و آزادی داشته باشه. تاکیدش روی اینه که توی دو سال اول اصلا تلاش نکنین بچه بغلی و لوس نشه یا مستقل شه یا یه همچین چیزهایی. برعکس همیشه باید کنارش باشین و تا اونجایی که میشه توی آغوش پدر مادر باشه. حتی کالسکه رو هم پیشنهاد نمی‌کنه.

از اون طرف هم تاکید داره که بذارین بچه هرکاری می‌خواد بکنه و هی بکن نکن و به این دست نزن و به اون دست نزن و اینا نداشته باشین!


خلاصه که پیشنهاداتش به ایده‌آلهای من نزدیکه! حالا در عمل این کارا چقدر ممکن باشه، ایشالا یکی دو سال دیگه خبرش رو بهتون می‌دم. 

 

  

   

بازگشت


یکی از لذتهای پدر یا مادر شدن اینه که با وجود تمام مسئولیتها، تو یک بار دیگه برمی‌گردی به دوران کودکی و کودک می‌شی. با این تفاوت که این بار دیگه عجله‌ای برای بزرگ شدن نداری...

 

 

هرکه دانا بود؟!


دلم می‌خواد به کودکم یاد بدم این شعر که می‌گه: "توانا بود، هرکه دانا بود" همیشه لزوما درست نیست. دلم می‌خواد بهش یاد بدم که هر اطلاعاتی ارزش دونستن نداره و همیشه بیشتر دونستن به معنی بهتر زندگی کردن نیست.

 

دلم می‌خواد بهش بفهمونم که یه وقتهایی هرچی کمتر بدونه و هرچی کمتر دنبال فهمیدن ندونسته‌هاش و جواب سوالهاش بره، آسیب کمتری می‌بینه...

   

 

نقاشی!

 

همیشه توی زندگیم یکی از تفریحاتم این بوده که رویا ببافم. حالا فکر کن توی این موقعیت چقدر می‌تونم رویاهای رنگارنگ ببافم.


مثلا یکی از رویاهام اینه که کف اتاقش و دور تا دور اتاقش رو تا جایی که قدش می‌رسه کاغذ سفید بچسبونم و یه بسته مداد شمعی بدم دستش و برم به کارهای خودم برسم. بعد برگردم و ببینم همه کاغذها رو رنگ کرده و روشون شکلهای عجق وجق کشیده. بعد هی ازش بپرسم این چیه؟ این داره چی کار می‌کنه و ... اونم هی قصه‌های توی ذهنش و تخیلاتش رو برام تعریف کنه و من هی نگاهش کنم و هی کیف کنم! 

 

 

لحن کودکانه

 

چندوقت پیش دوستم با دختر چهارساله‌اش مهمون خونه‌مون بودن. منم طبیعتا مث هرکس دیگه‌ای سعی می‌کردم با دختر کوچولو حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم و معمولا این جور مواقع آدم ناخودآگاه صداش رو نازک می‌کنه و مثلا سعی می کنه با زبون و با لحن کودکانه با بچه حرف بزنه.


دختر کوچولو یک کمی این اوضاع رو تحمل کرد. اما یهو بهم گفت: "می‌شه لطفا با من مث بقیه حرف بزنین و بچگونه حرف نزنین؟"


اون لحظه دلم می‌خواست درسته قورتش بدم...



اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بهش یاد می‌دم از همون بچگی خواسته‌هاش رو و چیزایی که ناراحتش می‌کنه، به هرکسی، مستقیم، بدون کنایه و محترمانه بگه. به خاطر ناراحت نکردن دیگران خودش رو به عذاب نندازه و به خاطر خوشایند دیگران دست از خواسته‌های منطقیش نکشه.

  

عشق بدون خطر

 

اگه روزی فرزندی داشته باشم، توی روزهای بارونی، بدون چتر و بدون بارونی، می‌برمش پارک. انقدر توی پارک همراهش راه می‌رم و بازی می‌کنم تا موهاش خیس خیس بشه. تا بارون از لابه‌لای لباسهاش فرو بره و به پوست بدنش بخوره. بعد بغلش می‌کنم و میارمش خونه. لباسهاش رو عوض می‌کنم، موهاش رو خشک می‌کنم. یه نوشیدنی داغ می‌دم دستش و می‌ذارم بقیه بارون رو از پشت پنجره نگاه کنه.



بارون مظهر عشقه. مظهر برکت و نعمته. آدمی که زیر بارون با چتر راه می‌ره، طراوت رو، برکت رو، از خودش دریغ می‌کنه، آدمی که بارون رو فقط از پشت پنجره دوست داره، عشق رو می‌خواد اما حاضر نیست براش خطر کنه.