دیروز، امروز، ...


*  دو سه روزه که سرم خلوت شده و کار خاصی ندارم. شرکت هم که نمی‌رم. هر شب با خودم می‌گم فردا صبح تا ده و یازده می‌خوابم و بعد هم بیدار می‌شم یه کتابی می‌خونم و یه فیلمی می‌بینم و خلاصه به خودم خوش می‌گذرونم تا عصر که متین میاد.

اما همین که متین از در خونه می‌ره بیرون مث جن‌زده‌ها از خواب بیدار می‌شم و هرکاری هم می‌کنم دیگه خوابم نمی‌ره. بعد هم تا یه کتاب دستم می‌گیرم بخونم یادم میفته که وای فلان جای خونه رو تمیز نکردم و بانک نرفتم و اتوکاری نکردم و ... خلاصه یهو چشم باز می‌کنم می‌بینم ظهر شده و اصلا خوش گذرونی نکردم!

باز عصر که می‌شه یه فیلم می‌ذارم و می‌شینم پاش یهو نگاهم می‌افته به گلدونها که باید آبشون بدم و مرتبشون کنم و بعد می‌بینم توی بوفه خاک نشسته و ... زمان هم تند تند می‌گذره و یهو متین درخونه رو می‌زنه. (دقت کردین آشپزی هیچ نقشی تو زندگی ما نداره؟!)


خلاصه همون بهتر که من خونه دار نشدم. واقعا بهم سخت می‌گذشت...


*  امروز می خواستم روزه بگیرم و به متین هم گفته بودم. اما صبح که بیدار شدم با یه نون بربری داغ و تازه مواجه شدم و بوی عطرش مقاومتم رو به باد فنا داد!  همراه با پنیر و گوجه خیلی هم چسبید. به هرحال نیت مهمه!!!



* دیروز با سایه و فیروزه و تینا و خانم سین قرار گذاشته بودیم. من همه‌شون رو خیلی دوست دارم و خیلی از بودن باهاشون لذت می‌برم و واقعا ممنونشونم که اومدن و من رو هم شرمنده کردن. شرح قرار رو هم سایه جون نوشته تازه کلی هم از من تعریف کرده! 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
سایه دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:06 http://didarema.persianblog.ir

به منم خیلی خوش گذشت مستانه جون . دستت درد نکنه که قراررو گذاشتی و بچه ها اومدن

فیروزه دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:15

منم با سایه کاملا موافقم مستانه ... یه آرامش خاصی داری ... خوشم میاد
مرسی که بانی این قرار شدی ... ایشالا سفرتون بی خطر باشه ...

آلما دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:19

منم اگه خونه دار بودم معلوم نیست چی میشد
اما مطمئنم آشپز خوبی میشدم

ماهی دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:34

مستانه جان اگر آشپزی نمی کنی پس ناهار وشام چی می خورید من خودم تازه ازدواج کردم کارمندم هستم ولی همیشه توفکر اینم که می رسم خونه چی درست کنم با وجود اینکه خیلی برام سخته وخستم .

ما ناهار توی شرکت بهمون می دن. شام هم نمی خوریم...
آره خیلی کار سختیه

الی پلی دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:37 http://elipeli.blogsky.com

واسه خانم های شاغل تو خونه موندن سخته کلا!!... جالبه که همشون فکر میکنن اگه تو خونه باشن کلی وقت اضافه میارن ولی واقعا اینطور نیست....


مستانه جون... من حلالت میکنم:دی

سفر بخیر عزیزم

ممنون که حلالم می کنی

زهرا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 09:39

چندروز نبودم.یهو اومدم دیدم نوشتی که داری حلالیت می طلبی .خوشحال شدم.براماهم دعا کنین.ممنون

محتاجم به دعا زهرا جان

وفا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 10:09 http://kabuse86.blogfa.com

سلام....
روزمرگی دردیه که همگیر شده دوست من ...
به ما هم سری بزن ...

من از روزمرگی حرف زدم؟

مریمی دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 10:33 http://maryami-myself.mihanblog.com

خدا رم شکر توی شرکت ناهار میدنا

واقعا نعمت بزرگیه

متولد ماه مهر دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 10:42

عزیزم التماس دعا و سفر خوبی داشته باشی.

ممنون عزیزم

تینا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 11:03

هر روز هم که ببینمت باز کمه!

منم از الان کلی دلم برات تنگ شده

غزل دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 11:14

خدایش کار خونه هیچ وقت تمومی نداره
مستانه جونم رفتی حتما یادی از ما بکنیااااااااااا

چشم غزل جان

راما دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 11:35 http://missymemol.blogfa.com

دیدی راست گفتم
خدا بهترین ها رو دعوت به خونه ش میکنه خانومی

ایشالا به زودی تو هم می ری پیشش

متین دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 12:59

می بینی... من که هیچ وقت از این کارا نمی کنم! فک کنم امروز صبح شیطون رفت تو جلدم برات بربری خریدم.

یعنی نونش شیطانی بود؟ برم توبه کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد