راستش از وقتی که اینجا نوشتن رو، هر روز اینجا نوشتن رو گذاشتم کنار، یه چیزی توی زندگیم کم شد، گم شد. یه گوشه از زندگیم خالی شد. یکی از نیازهام بی پاسخ موند. نوشتن یکی از نیازهام بود. یکی از مهمترین نیازهام. توی این مدت هیچ چیز نتونست جاش رو پر کنه.
حالا دوباره اینجام، توی وبلاگستان سوت و کوری که صدای آدمها به سختی شنیده می شه. اما شنیده می شه.
توی وبلاگستان خاموشی که گرچه بیشتر نویسنده هاش نیستند، کمرنگ کمرنگند، اما خواننده هاش هستند، پررنگند، منتظر خوندن حرفهای تازه اند.
و من چقدر حسودیم می شه به آدمهایی که هنوز حرفهایی برای زدن دارند. به "پرنده گولو"، به "نارنجدونه"، به "مهربانو"، به "مریم اثر انگشتها" و "سیندخت" و ...
ما هم دلمون می خواد تو هر روز بنویسی...
لطف داری عزیزم
بنویس خب
با قدرت بنویس
ما هم هستیم :)
می نویسم ولی قدرت و اینا رو نمی دونم!
بنویس عزیزم که بر هر درد بی درمان اب روی اتیش
چشم سعی می کنم بنویسم.
بدو بیااااااااااا که منتظرتیم
چه خوب :)
ما رو هم که حسابی فراموش کردی.
فراموش نکردمت عزیزم. نمی نویسی آخه. نکنه می نویسی و من نمی بینم. بذار چک کنم وبلاگت رو!!!!
چه خوب که دوباره میخواین بنویسین، خیلی دلتنگ بودم. فکر میکردم تو این مدت که نیستین حتما توی یک شبکه اجتماعی دیگه ای فعالین، اینطور نبوده؟!
نه. این طور نبوده
آفرین دختر خوب بنویس. ما هم هواتو داریم
مرسی که هوامو داری
دلمون برا مستانه تنگ میشه وقتی نمینویسی وقتی نیستی
بنویس ما هستیم و میخونیم همچنان
لطف داری عزیزم...
بسیار منتظرم هر روز بخونمت ..
اگه دوست داشتی باز لینکم کن :)
مرسی..
قاصدک جان وبلاگ جدیدت رو پیدا نمی کنم. می شه آدرست رو بذاری برام.
مستانه تو علاوه بر مادری علی مادری کلماتت را هم باید بکنی وگرنه بدعنق خواهند شد
خوشحالم که میخواهی بنویسی
من اینجا خیلی بیشتر از ف.بوک احساس خوب همراه بودن با تو را دارم
مادری کلمات... باید بهش فکر کنم... راستش بیشتر کلماتند که باید برام مادری کنند... که باید آغوششون رو باز کنند تا توی آغوششون پناه بگیرم...
شما بنویس و ما با جان و دل می خونیم
لطف داری آرزو جانم
سریعا اضافه خواهد شد!
متشکرم
دوستم شاید ندونی اما وبلاگ تو بود که من رو به نوشتن واداشت توی روزهای سخت زندگیم... بنویس لطفا :) خیلی ها دوست دارن:)
چه حس خوبی بهم دادی... ممنون...