اول دبستان که بودیم، بزرگترین مسئله زندگیمون جمع 8 و 9 بود. بزرگترین مسئلهمون این بود که "البته" تشدید داره یا نه. بزرگترین مسئلهمون "خانواده" بود که نمیدونستیم باید بنویسمش "خوانواده" یا نه...
بزرگتر که شدیم وقتی پای جدول ضرب اومد وسط و یه عالمه تاریخ برای حفظ کردن خراب شد روی سرمون تازه فهمیدیم که چه مسائل کوچیکی اون همه برامون بزرگ بوده.
بزرگتر که شدیم همون موقع که حرف کنکور تنمون رو میلرزوند باز هم فهمیدیم که چقدر قبلا همه چیز ساده و پیش پا افتاده بوده. چقدر همه چیز بیاهمیت بوده و ...
حالا این روزها که سالها از زندگیمون گذشته، حالا این روزها که زندگی خوب فشارمون داده و مچالهمون کرده و رُسمون رو کشیده هنوز هم با مسائلی روبهروییم که فکر میکنیم بزرگترین و سختترین مسائل عالمند...
نمیدونم هستند یا نه...
نمیدونم مسئله سلامتی یه عزیز یا مسئله غم و اندوه یه نازنین هم یه روزی، یه جایی تبدیل میشن به مسائل بیاهمیت و کوچیک و ساده؟
این روزها بزرگترین مسئلهم "خانواده" است. خانوادهای که حالا خوب میدونم چه جوری باید بنویسمش ولی هنوز هم خوب نمیدونم که چه جوری باید سر و سامونش بدم و چه جوری از پس مشکلاتش بربیام...
آدم هرچی بزرگتر میشه مشکلاتشم قد می کشن انگار! خدا به خیر کنه
چه عکس خوبی گذاشتی
آره قد کشیدن تعبییر خوبیه براشون...
برام دعا کن مستانه.... منم توی توی گود زندگیم گیر کردم و نمی دونم چه گلی به سر بگیرم....
امیدوارم از گل بیرون بیای و به گلستان برسی. زود زود...
خدا نکنه که مسائلی مثل سلامتی یا مشکلات دیگران برامون بی اهمیت بشه. آدمیم مثلا. آدم آهنی که نیستیم
بی اهمیت نه... ولی شاید یه روزی برسه که بفهمیم روند زندگی همینه و دیگه کمتر بابتش رنج بکشیم....
به نظرم غم و درد عزیزانمون هیچ وقت بی اهمیت نمیشه. مخصوصا اگه تو مشکلاتشون نتونیم کمکشون کنیم...
وقتی داداش کوچولوم مریض میشد غم عالم مامانمو میگرفت همیشه دعا میکرد خودش مریض بشه ولی بچه هاش سالم باشن.
ایشالا خدا همه عزیزامون رو سالم نگه داره برامون...
وای نه بی اهمیت و ساده و کوچیک نه. خدا نکنه به اون روز برسیمو اینجوری بشه. هر چی بزرگتر میشیم مشکلاتمونم بزرگتر میشنو قد میکشن.
ولی با قد کشیدنمون متوقف شده. کاش اونا هم دیگه بیشتر از این قد نکشن.
یه روزایی که همیشه آپ می کردی اولین و آخرین لینکی بودی که باز می کردم حتی تو اوج سر شلوغی های ممکن ، بنویس من عاشقه نوشته هاتم مستانه :) تو استاد نوشتنی
جونم علی تو مقوله ی هنر ، قربونت برم من همش دوست دارم بچلونمت خاله :*
هه هه! استاد! کوتاه بیا توام. ولی سعی می کنم بنویسم