این مِه، این مِه سفید و غلیظ، من رو وادار میکنه یه بار دیگه "یک عاشقانهی آرام" رو بردارم و دو سه صفحهی اولش رو بخونم.
*
بانوی گل به گونه انداخته، با لهجهی شیرینش گفت: باید تخیل کنیم که در مه راه میرویم. در مهی بسیار فشرده و سپید. تمام عمر در مه. در کنار هم، من و تو، مه را میپیماییم آرام و به زمزمه با هم سخن میگوییم.
در یک مه نوردی طولانی هیچ چیز به وضوح کامل نخواهد رسید...
... مه اگر آنگونه که من تخیل میکنم باشد، دیگر از نگاههای چرکین، قلبهای کدر، و رفتارهایی که آنها را رذیلانه مینامیم، گله مند نخوایم شد...
مرد بی آنکه نگاه از رودخانه و قلاب و موج برگیرد گفت: حرف تو اینست که برای دلنشین ساختن زندگی، باید با واقعیتها قطع ارتباط کنیم. اینطور نیست؟
- مه یک پدیدهی کاملاً واقعیست، دوستِ من!
- تو از مه واقعی حرف نمیزنی دختر! تو نمیگویی:" بیا در مه زندگی کنیم، آنطور که چوپانهای کندوان در مه زندگی میکنند". تو از تصور مه سخن میگویی، و این مه خیالی تو، مثل کابوس است، و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت. وهم مه، سراسر روزمان را شب خواهد کرد، و در شب مهآلود ستارههایمان را نخواهیم دید. مه البته گاه خوب بوده و خواهد بود: شعر، لطیف، عطرآگین، خیالانگیز: " آنگاه که من، کنار پل، ایستاده بودم، در قلب مه، با چند شاخه نرگس مرطوب، به انتظار تو، و تو در درون مه پیدا شدی، مه را شکافتی و پیش آمدی، و با چشمان سیاهِ سیاهت دمادم واقعیتر شدی، تا زمانی که من واقعیت گلگون گونههای گل انداختهام را بوییدم، آنگونه که تو، گلهای نرگس مرا بوییدی، و از اینکه به انتظارت ایستادهام با گونههای گلگون تشکر کردی، و با هم، دوان، در درون مه به خانه رفتیم". آنگونه گاه، نه همه گاه.
*
کتابی که به جرات میتونم بگم همراه با مجموعهی "آتش بدون دود" مهمترین و زیباترین و لطیفترین کتابهای زندگی من بودند. کتابهایی با آسمونیترین نوع عشقهای زمینی...
کتابهایی که ناخودآگاه در ساخته شدن چهارچوب افکار و زندگی من تاثیر زیادی داشتن و من حالا به این ساختمان افتخار میکنم.
و کاش "نادر ابراهیمی" این نویسندهی عزیز و دوستداشتنی به زودی سلامتیش رو به دست بیاره.
سلام دوست مهربونم
من به روز شدم[گل]
سلام دوست جون ایشالا هفته خوبی داشته باشی . از نوشته ات هم ممنون !
به به چقدر عشقولانه .
سلام عسیسم
خوبی؟
اول نشناختم بعد که پستاتو خوندم دیدم تکراریه تازه دوزاریم افتاد!
ممنون که سرزدی .منم لینکتو قرار می دم بازم میام پیشت.
وای من هنوز برای ۴۰ نامه کوتاه به همسرم ش میمیرم....
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][لبخند]
شاد باشی عزیزم....
ویرانه نه انست که جمشید بنا کرد ویرانه نه انست که فرهاد فروریخت ویرانه دل ماست که با هر نگه یار صد بار بنا شد صد بار فروریخت ,, [گل][لبخند] به امید ایرانی آزاد ,,
up hastam [گل][لبخند]
آتش بدون دود یک ماه منو درگیر خودش کرد. الانم که اسمش می یاد ............
باید یه بار دیگه بخونمش .
اما این عاشقانه آرام ۵ بار تا نصفه رفتم و یه وقفه طولانی باعث میشه دوباره از اول شروع کنمش و تموم نمیشه.