چند روزه یه اضطراب و دلشورهی عجیب بدجوری افتاده به جونم. هرچی هم فکر میکنم دلیلش رو نمیفههم. یه خورده فکر میکنم شاید دلیلش اینه که اینجا دارم همهی رازهای زندگیمون رو افشا میکنم. ترس از اینکه یه آشنا اینجا رو پیدا کنه و بخونه.
البته نگران نباشین. چون مطمئنن قصه رو تمومش میکنم. خودم بیشتر از هرکس دیگهای مشتاق نوشتنش هستم. احساس میکنم این طوری دارم گذشتهام رو تصفیه میکنم و به حسابای خودم رسیدگی میکنم. مگه نشنیدین میگن حاسبوا قبل ان تحاسبوا.
دیشب بالاخره رفتیم و تاریخ عروسیمون رو مشخص کردیم و سالن رزرو کردیم. از اول فروردین تا دهم شهریور که ماه رمضون شروع میشه همهی تعطیلات و چهارشنبه، پنجشنبه و جمعهها پر شده بود. من نمیدونم مردم چرا انقدر ازدواج میکنن؟
شنبه ۲۲ تیر رو انتخاب کردیم. شب تولد امام جواد. من همیشه یه جور حس خاص نسبت به امام جواد داشتم. یه جواریی بیشتر از بقیه باهاش حال میکردم. خلاصه از این بابت خیلی خوشحالم. فقط یه خورده سر نوع پذیرایی با بابای متین اختلافنظر داریم و نمیدونیم میتونیم این اختلاف رو حل کنیم یا نه. آخه بابای متین خیلی آدم غُد و لجبازیه.
توی مسابقهی شرکت اول شدم و امروز مرحلهی بعدی مسابقه در سطح استانی بین بچههای شرکت ما و شعبههای دیگهی شرکت مثل اصفهان و شیراز برگزار شد. توی این مرحله هم من و یکی دیگه از بچهها مشترکاً اول شدیم که و قرار شده دوباره بین ما دو تا مسابقه برگزار کنن.
قسمت بعدی قصه رو روی کاغذ نوشته بودم و دیشب گذاشتمش زیر تشکم. ولی صبح یادم رفت همراهم بیارمش. اگه قسمت بود و مامان خانومی تا عصر به محموله دسترسی پیدا نکرده بود، شب تایپش میکنم و میذارم.
اضافه شده در ساعت ۱:۵۱: من قهرمان شدم . دارم میرم جایزهام رو بگیرم. حالا مونده تا شماها مستانه رو بشناسین .
به میمنت و مبارکی . پس یه عروسی افتادیمااااااااااا .
یه تبریک دیگه بابت اول شدن تو مسابقه
سلام
از وبلاگت خوشم اومده
الان باید برم دانشگاه...اومدم سر فرصت همشو میخونم این یکی جالب بود و قبلیش.....
سلام مستانه جون
خوبی؟
به سلامتی:) مبارکه. پس از حالا به بعد دیگه میشه رسما عروس خانوم صدات کرد چون تاریخ عروسی و مشخص کردید و سالن و هم رزرو:) دررابطه با بابای متین هم ناراحت نباش... همه این چیزا رو دارند ولی درست میشه... یعنی منظورم اینه که اوههههههههه تا تیر ۵ ماه فرصت داری که روی پدرشوهر جان کار کنی بالاخره کوتاه میاد و همه چی به خیر و خوشی انجام میشه:)
پس شیرینی اول شدنت کوش؟ کجاست؟ آدم خبر خوش و که بی شیرینی نمیده:)
شاد و پیروز باشید و در پناه حق.
سلام ... خوبی؟ ...
مستانه جون قربونت میشه بگی کدوم سالن رو گرفتید؟! ... روزش رو که گفتی ، اسم سالن رو هم بگو که یه چند تایی مهمون بی دعوت بیان :دی
ایشالا به سلامتی و مبارکی :)
چرا بی دعوت عزیزم؟؟؟
شما قدم روی چشم ما بذارین :دی
سلام سلام.
مبارکه مبارکهههههههههههههههههههههههه
دیگه شدی عروس خانومممممممممممم.
عروس خانوم هم که نباید غصه بخوره و اضطراب داشته باشه.
باید خوشحال خوشحال باشه.
حالا تا تیر کلی مونده خانومی. ایشالا بابای آقا متین هم راضی می شه و همه چی اون جور که دوست داری پیش میره.
وقت تنگ است و مرگ نزدیک !
چه ترسناک!!!
خانوم منه دیگه... همیشه قهرمانه! به قول خودش حالا تازه کجاشو دیدین؟؟؟
تبریک می گم همسرم >D:<
سلام مستانه جون . شناختی؟! فرار نکن ایندفعه دیگه سوال ندارم !!! : ) زود بیا بقیه قضیه رو بتعریف لطفن.
یه چیز جالب . عروسی ما هم ۲۲ تیر ۸۴ بود.
مبارکه مبارکهههههههههههه
این برای مسابقه اون درازه هم برای عروسی ( :
سلا م عروس خانوم گل
راستش اول که داستان برخوردت با پسرها رو مینوشتی با خودم میگفتم چجوری که میای جزبه جز شو میگی .اقا متین که اینجاو میخونه .خب بعد فهمیدم خب اون اون از اولش همه چیو میدونسته .
خب مبارکه هم بابت عروسی واینا وهم مسابقه .
در مورد عشق ملس فعلا ترجیح میدم ادامه ماجرا رو بشنوم .
سلام...
وایییییییییی... خیلی تبریک
هم واسه قهرمان شدنت...هم واسه تعیین روز عروسیییی...
سلام سلااااام :*
مبارکاااااااا باشه مستانه جون ؛ امیدوارم که همیشه شاد شاد شاد و خوشبخت و سلامت باشین :) :*
برای قبولی مسابقه هم بجای شیرینی فردا دو قسمت از داستان رو بنویس D : (:
سلام /۱ماهه که باوبلاگ شماآشناشدم ومیخونم/
خیلی دوست دارم../سری (عشق ملس)هم خیلی جالبه../خواستم برای لینک کردن اجازه بگیرم؟/
:)
مبارکباشه بلا از چند جهت!!!
شیرینی یادت نرهههههههه