توقع

 

باباجونی دمدمای صبح با یه چمدون پر سوغاتی از راه می‌رسه. خواب و بیدارم و منتظر. با صدای بابا ذوق زده از تختم بلند می‌شم و توی تاریکی از روی متین که پایین تخت خوابیده رد می‌شم و می‌پرم توی بغل بابا. دلم خیلی براش تنگ شده. هف-هش-ده روزی رفته بود ماموریت.

مامان هم بیداره. سه تایی می‌ریم توی اتاق بابا و می‌شینیم به حرف زدن. بابا یه خورده از اونجاها برامون تعریف می‌کنه و همزمان چمدونش رو هم باز می‌کنه. سوغاتی‌ها رو درمیاریم و نگاه می‌کنیم. بیشترش لباس و پارچه و یه خرده‌ریزایی برای جهیزیه‌ی منه.

 

می‌دونم که تا حالا متین از صدای خش خش کیسه‌ها بیدار شده و دلش‌می خواد بیاد پیش ما ولی روش نمی‌شه. می‌رم یه سر بهش می‌زنم. بیداره. بهش می‌گم پاشو برو دنبال بابا. زنگ زده گفته توی فرودگاه منتظره. می‌خنده و بغلم می‌کنه. سرم رو می‌ذارم روی سینه‌اش. دلم بدجوری براش تنگ شده.  چند وقتی هست که یه دل سیر همدیگه رو ندیدیم و با هم حرف نزدیم. دیشب هم که بعد مدتها می‌تونستیم با هم باشیم. من گلودرد و زکام داشتم و مجبور شدم چند تا قرص بخورم و تخت بخوابم.

 

موقع صبحونه دیدم متین زیاد سرحال نیست. حس کردم به خاطر توجه زیادیه که دیشب بهش داشتم. معذرت خواهی کردم که زود خوابم برده بود. ولی گفت نه. دیشب فاطمه چند تا اس‌ام‌اس به متین زده بود و متین رو ناراحت کرده بود.

چند وقت پیش رئیس بزرگه یه پروژه‌ی جدید تعریف کرد و متین هم شد مدیر پروژه. قرار بود من و فاطمه توی این پروژه با متین همکاری کنیم. ولی من زیاد از فضای پروژه خوشم نیومد و خودم رو کشیدم کنار. متین موند و فاطمه. تا اینکه دیروز بالاخره پروژه جواب داد و رئیس بزرگه اومد نتایج رو دید و کلی خوشحال شد و کلی از متین تشکر کرد. ولی به فاطمه چیزی نگفت.

 

فاطمه بهش برخورده بود. پول پروژه رو گرفته بود ولی توقع داشت رئیس یه تشکر خشک و خالی  هم ازش بکنه. دیشب با اس‌ام‌اس این حرفها رو به متین زده بود و متین رو مقصر دونسته بود. می‌گفت متین زرنگی کرده و پروژه رو به اسم خودش در کرده.

 

از صبح که اومدیم شرکت فاطمه هم با من سرسنگینه و هم داره توی چت با متین دعوا می‌کنه. هرچی هم که متین براش توضیح می‌ده که قضیه این طوری نبوده و رئیس بزرگه می‌دونسته که من و شما با هم کار می کنیم و تشکر نکردنش از بی‌ادبی خودش بوده و به من کاری نداشته توی گوش فاطمه فرو نمی‌ره.

 

من دارم به صورت man-in-the-middle* حرفهاشون رو می‌خونم و با خودم فکر می‌کنم من اگه جای فاطمه بودم عکس‌العملم چی بود. به نتیجه‌ی خاصی نمی‌رسم جز اینکه کاری رو که فاطمه کرده نمی‌کردم. من سالهاست که یاد گرفتم که نباید از دیگران توقعی داشته باشم. این طوری خودم راحتتر زندگی می‌کنم. چون رفتارهای خوبی رو که دیگران دارن می‌ذارم به حساب لطف و نه وظیفه. و این طوری دنیای اطرافم پر میشه از لطف و مهربونی.

 

آخ جون. آقای همکار لطف کرده و از کرمان برامون کلمبه آورده. ما که از شما توقع نداشتیم آقای همکار.


* man-in-the-middle: نوعی حمله‌ی کامپیوتری است که فردی اطلاعات تبادل شده بین دو کامپیوتر را شنود می‌کند.

 

نظرات 17 + ارسال نظر
مدی سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 16:19 http://www.mahbed.blogsky.com

خوبه که اینقدر خوشحالی بالاخره یه دختر گیر آوردیم که از غم ننویسه

روشن سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 16:49 http://roshi57.blogfa.com

مستانه جون عزیزم دختر خوبی باش این کارای زشت رونکن بچه جون استراق سمع میکنی شیطون
راستی راجع به پست قبلیت من یه نظر بدم
بعضی موقع ها بزرگترها تو موقعیت عقد از این خوابها می بینن چون نمیتونن مستقیم بگن دختر کارای بدبد نکن و می ترسن قبل از عروسی دسته گل به آب بدی ببخشیدا شوخی کردم

گل دختر سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 17:42

ای بابا! بنده خدا متین!

ای کلک! می بینم که شنود می کنی!!!! :)

مریم بانو سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 18:40

پست قبلو الان خوندیدم فکر نمیکنم تعبیر منفی ای داشته باشه!!

چشمتون روشن که بابایی اومدن:)

امیدوارم مشکل فاطمه خانوم هم زودتر حل بشه! چون به نظرم برخوردشون غیر منطقیه!

من سه‌شنبه 14 اسفند 1386 ساعت 22:38 http://graydays.blogsky.com

به نظر من این فاطمه خیلی موجود مسخره ایه...یه کم هم حسوده

ترجیح می دم این طوری راجع بهش قضاوت نکنم.

شمیم چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 00:26 http://shamim-26.blogsky.com

اخ جون کلمپه .یه مساده کرمونی داریم برام میاره .من خیلی دوس دارم

آیلین چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 06:05 http://www.eileenmangooli.persianblog.ir

سلام عزیزم
من آپم

نیاز چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 08:56

این خانم با این کارش فقط خودش رو کوچیک میکنه .
این man-in-the-middle همون ....... دیگه.

سایه عشق چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 08:58 http://www.mahesharghi.persianblog.ir

آخه این چه کاریه مادرجان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ که نشستی به حرفای مردم گوش میدی :)

سایه عشق چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 10:03 http://www.mahesharghi.persianblog.ir

شما از طرف من به بازی وبلاگی دعوت شدی . میای ؟؟؟؟؟/ همون بازی ترانه ها

مریم چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 11:31 http://mayjoon.blogfa.com

چشمت روشن، سوغاتیهات مبارک. کلی با این قسمت که نوشته بودی متین پایین تخت خوابیده احساس همذات پنداری کردم. وقتی منم می رم پیش فرژون پایین تخت می خوابم. اونم میاد خونه ما پایین تخت می خوابه. فکر کردم فقط ما اینطوری هستیم :دی

خانمه چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 11:59 http://he-and-she.blogfa.com/

چه حمله جذابی !!!! البته در زندگی ما این حملات در مکالمات تلفنی و حضوری و اس ام اس و حتی خیالات طرف هم کاربرد داره

طنین چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 12:02 http://asalioman.blogsky.com/

مستانه جونی آی گفتی .منم خیلی دلم واسه آغوش گرم عسلیم تنگ شده با اینکه هر روز می بینمش ولی انگاری کلی دلم واسش تنگ شده.
راستی چشمتون روشن بابایی اومدن خوش به حالتون سوغاتیییییییی :دی

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 12:38

سلام مستانه جان
میخواستم به یک مسابقه وبلاگی دعوتت کنم
اگه دوست داشتی ۷تا از بهترین و بدترین ترانه هایی رو که تاحالا شنیدی نام ببر....

..خانومی.. چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 15:51 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

به به..چشم و دل شما روشن..سوغاتی هم خوردین نوش جون..از دلتنگی هم گفتی داغ دلم رو تازه کردی بد فرم
این بالا و پایین ها هم تو عالم همکاری پیش میاد دیگه به هر حال اون بنده خدا هم زیاد تقصیر نداره شاید حس میکنه زحماتش ارزش یه تشکر رو داشته..

مستانه چهارشنبه 15 اسفند 1386 ساعت 16:04

به به سوغاتییییییییییییییییییی. مزه میده آآآآآآآآآآآآ.
آخی سرما خوردی؟
منم باهات موافقم آدم تو این دوره زمونه نباید از کسی توقع باشه.راستی شنود کار خوبیهههههههههههه!
کلمپه رو میگی ! خیلی هم خوشمزه است نههههههههه؟

دزی یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 10:58 http://deziiii.blogfa.com

سلامممممممممممم
خوبی؟خشی؟ هه هه گفتم خشی فکر نکن اشتباه نوشتم
خوشحالم که اوضاع روبراهه
خوش باشید / عاشق و پایدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد